az-del-baramade.blogfa.com

pakarbala.blogfa.com

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین

http://www.pakarbala.blogfa.com/post/150/باران-

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین. کمی که باهم حرف زدیم دیدیم عرب ی بلند شد و روی یک صندلی نشست و دفترش را بازکرد و خواند و خواند و خواند.اشک بود و سینه زنی.و ما از بین حرف های عربی شان،چیزهایی می فهمیدیم و تکرار می کردیم.نصف شب ساعت سه بلند شدیم و حرکت کردیم.هوا سرد بود.باران باریده بود و همه جا شده بود،گل! زیر لباس هایمان تا زانو،خاک بود و گل.و من در فکر آن هایی بودم که خانه هایشان،همین چادر های بین راه هست. و ما توی کیسه خواب هایمان لوله شدیم جلوی موکب.که دیوارکی داشت حائل.و زیراندازی نم!

pakarbala.blogfa.com

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین

http://www.pakarbala.blogfa.com/post/147/اقیانوس-

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین. همه، با گروه هشتادتایی ما بودند.همه رفقا! صدتای بعدی توی یک موکب نگهداشتیم که مرافق و اینهایش پشت بنای موکب بود، توی یک باغ بزرگی پر از نخل و احیانا با چشمه ای که از آنجا عبور می کرد.و کودکانی که برای نخل ها آبراه باز می کردند.موفق شدم که از یکی از پسرها عکس بگیرم ولی دخترها،با دست اشاره می کردند که نه! نهآها ا ان بعد دویدند و برایم آوردند.و من چقدر از برقراری ارتباط،مشعوف بودم. هوا کم کم داشت ابری می شد و من فکر می کردم اگر احیانا باران ببارد این موکب ها چه می شوند؟

pakarbala.blogfa.com

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین

http://www.pakarbala.blogfa.com/post/151/صبح-روز-دوم

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین. پنجشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۴ ] [ ۲۱:۵۹ بعد از ظهر ] [ هاتف ] . اربعین امسال دومین سالی بود که برای پیاده روی رفتم. سال اول با کاروان عتبه و راجعون. و امسال با عهد ادینه. کاروانی که حاشیه سفرش بسی پررنگ تر از متن بود. تجربه هایی که هرگز در هیچ سفری نداشتم.تجربه های تلخ و شیرین. و همین ها سفر را منحصر به فرد کرد. بمان و تا اخر سفر با ما باش. ده روز تا محرم. موکب به موکب.روز اول. راجعون(سایت کاروانمان در پیاده روی اول). آنچه از دل برآید(همسفر اربعین دوم).

pakarbala.blogfa.com

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین

http://www.pakarbala.blogfa.com/post/145/سحر-پیاده-روی-

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین. سحر پیاده روی . طرفهای ساعت سه و چهار صبح بود که گفتند بلند شوید برویم.شب،خیلی ی کم خوابیده بودم.و همه اش امیدوار بودم که اینقدر خستگی برای شروع پیاده روی، تاثیر منفی نگذارد توی حالم! شال و کلاه کردم و کوله پشتی ام را که حالا یک زنگوله کیسه خواب،آویزانش بود را برداشتم.از لای جمعیتی که توی سالن و روی موکت ها خواب و نیمه خواب بودند رد شدیم و به در خباطه رسیدیم و به گروه هشتادتایی مان اضافه شدیم.من و کوهنورد رفتیم اول اول صف! بسم الله الرحمن الرحیم. با یک بلندگو که به ضب...

pakarbala.blogfa.com

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین

http://www.pakarbala.blogfa.com/post/142/زیارت-وداع

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین. صبح شده بودو اتاق مسئول-خادم ها غوغا بود.بچه های تیم پزشکی داشتند بساط دارویی شان را به چهار قسمت تقسیم می کردند که دو تا دو تا با گروه های هشتادتایی! بیایند.تقسیم شده بودیم به دو گروه اتوبوس یک با سا دو با چهار.که با هم حرکت کنیم.پیش رو پس رو و میان رو داشت هر دو گروه.و تعدادی هم انتخاب شدند که با ماشین بروند کربلا و اسکان از قبل گرفته شده را حفظ کنند.که اینها چیت و فندق و طغیان و هم اتاقی اش بودند. به جز از علی که آرد پسرس ابوالعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را.

pakarbala.blogfa.com

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین

http://www.pakarbala.blogfa.com/post/146/موکب-به-موکب-روز-اول

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین. موکب به موکب.روز اول. صف نسبتا طولانی ای تشکیل داده بودیم! گویی هرکسی با هر سبک و سیاقی که در توانش هست در طلب این است که قدمی در راه خدمت به زائرها بردارد.با "فی امان الله" و "ماجور انشالله" و از این قبیل، با صاحب خانه خداحافظی کردیم و دویدیم که به بچه ها که راه افتاده بودند برسیم.این موضوع، خیلی جدی بود! شنبه چهارم بهمن ۱۳۹۳ ] [ ۷:۳۱ قبل از ظهر ] [ هاتف ] . اربعین امسال دومین سالی بود که برای پیاده روی رفتم. سال اول با کاروان عتبه و راجعون. و امسال با عهد ادینه.

kafshdareharam.blog.ir

طاقت نداشت ... :: بچه محل حضرت معصومه سلام الله علیها

http://kafshdareharam.blog.ir/post/109

بچه محل حضرت معصومه سلام الله علیها. کبوترانه آمدهام تا شاید لحظهای بر گنبد طلایی نگاهت بیاسایم و از دست مهربانیات، آب و دانهام دهی! همه به دور سفره کرامتت حلقه زدهاند و سفره دل با تو گشودهاند که تو، خوب خوب میشنوی و خوبتر پاسخ میدهی. بر ثانیهی ظهور مهدی (عج) صلوات. ۱۵ شهریور ۹۵، ۲۳:۰۲ - دلباخته . مشمول شفاعتش شوید ان شاءلله. ۱۲ شهریور ۹۵، ۱۶:۲۵ - بزودی زائرم. التماس دعا عالی بود از مطالب کل وبتون استفاده کردم. ۸ شهریور ۹۵، ۱۸:۰۲ - زهرا ء. سلام زنده باشید :). ۲۴ مرداد ۹۵، ۱۴:۱۴ - قلم بانو. بنده در "ا...

kafshdareharam.blog.ir

شب عشقه بخدا :: بچه محل حضرت معصومه سلام الله علیها

http://kafshdareharam.blog.ir/post/115

بچه محل حضرت معصومه سلام الله علیها. کبوترانه آمدهام تا شاید لحظهای بر گنبد طلایی نگاهت بیاسایم و از دست مهربانیات، آب و دانهام دهی! همه به دور سفره کرامتت حلقه زدهاند و سفره دل با تو گشودهاند که تو، خوب خوب میشنوی و خوبتر پاسخ میدهی. بر ثانیهی ظهور مهدی (عج) صلوات. ۱۵ شهریور ۹۵، ۲۳:۰۲ - دلباخته . مشمول شفاعتش شوید ان شاءلله. ۱۲ شهریور ۹۵، ۱۶:۲۵ - بزودی زائرم. التماس دعا عالی بود از مطالب کل وبتون استفاده کردم. ۸ شهریور ۹۵، ۱۸:۰۲ - زهرا ء. سلام زنده باشید :). ۲۴ مرداد ۹۵، ۱۴:۱۴ - قلم بانو. بنده در "ا...

kafshdareharam.blog.ir

بایگانی مهر ۱۳۹۳ :: بچه محل حضرت معصومه سلام الله علیها

http://kafshdareharam.blog.ir/archive/1393/7

بچه محل حضرت معصومه سلام الله علیها. کبوترانه آمدهام تا شاید لحظهای بر گنبد طلایی نگاهت بیاسایم و از دست مهربانیات، آب و دانهام دهی! همه به دور سفره کرامتت حلقه زدهاند و سفره دل با تو گشودهاند که تو، خوب خوب میشنوی و خوبتر پاسخ میدهی. بر ثانیهی ظهور مهدی (عج) صلوات. ۱۵ شهریور ۹۵، ۲۳:۰۲ - دلباخته . مشمول شفاعتش شوید ان شاءلله. ۱۲ شهریور ۹۵، ۱۶:۲۵ - بزودی زائرم. التماس دعا عالی بود از مطالب کل وبتون استفاده کردم. ۸ شهریور ۹۵، ۱۸:۰۲ - زهرا ء. سلام زنده باشید :). ۲۴ مرداد ۹۵، ۱۴:۱۴ - قلم بانو. بنده در "ا...

pakarbala.blogfa.com

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین

http://www.pakarbala.blogfa.com/post/148/اجر-آوارگی

دفتر خاطرات تصویری پیاده روی اربعین. گفتم مگر خودت نگفتی ما همه یک خانواده ایم و خواهر و برادریم و اینها? و با اصرار این را بهش دادم.دو سه نفر دورم را گرفته بودند و برایم شده بود مترجم.عرب میانسال سبزه ای،بهم گفت،تو مشهد می روی? گفت اگر یک چیزی بدهم که بیندازی تویضریح این کار را میکنی? مت یک بیماری دعرم.تومور دارم که دکترها گفتند درمان ندارد.فکر کردم که لابد،یا نامه است یا پول.هیچ کدام نبود.جلد قرصش بود.دلم آتش گرفت. نگران خانه چادری شان بود. چهارشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۳ ] [ ۲۰:۲۵ بعد از ظهر ] [ هاتف ] .