beedel1345.persianblog.ir

teshnegi.persianblog.ir

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ

http://teshnegi.persianblog.ir/post/62

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ. 1777;۳۸٤/۱۱/۱٦. آب کم جو تشنگی آور به دست. فصل جون سختی ما. توی بانک، جلوی باجه ی تحویل چک منتظرم. آن طرف تر، بین متصدی صندوق و یک آقای میان سال با مو های جو گندمی، مشاجره در گرفته است:. باید بروید ته صف. من صبح آمدم توی صف ماندم نوبت به من که رسید گفتید پول نداریم، برو یک ساعت دیگه بیا. یک ساعت دیگه آمدم، گفتید، هنوز پول نیامده . پس من صفم را مانده ام. تقصیر بانک بوده که پول نداشته. باید همین جا توی صف می ماندید تا نوبت تان حفظ شود. شما که او ل می گفتید من اصلا" توی صف نبودم!

teshnegi.persianblog.ir

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ

http://teshnegi.persianblog.ir/post/69

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ. 1777;۳۸٤/۱٢/۱٢. آب کم جو تشنگی آور به دست. از دل تنگی ها. ظاهرا" جمعه روز دل تنگی ها ست. آدم های خیلی مذهبی دل شان برای امام زمان تنگ می شود، وبعضی ها هم مثل من، برای آدم های دیگر. برای تسل ای خودم فکر می کنم اساسا" حل همه مشکلات ، منطق ساده ای دارد و ما بی هوده پیچیده ا ش می کنیم. دل تنگی هم یکی از آن هاست. مثلا" فرض کنید شما دل تنگ کسی هستید که امکان دیدن و شنیدن اورا ندارید ولی او می تواند چنین چیزی را اراده واجراکند. از دو حال خارج نیست :. افسوس که : پای استدلالیون چوبین بود.

teshnegi.persianblog.ir

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ

http://teshnegi.persianblog.ir/post/77

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ. 1777;۳۸٥/۱/٢٤. آب کم جو تشنگی آور به دست. وقتی که عشق نیست ، زندگی چه خالی می شود! همه کار می کنی،همه چیز طبق برنامه انجام می شود، اما شب وقتی به بستر می روی راضی نیستی. صبح که از خواب بیدار می شوی، انگیزه ای برای بیرون آمدن از بستر نداری. هر چند در غیبت دردسرهای عشق ، بسیار راحت تری(اصلا" عشق بی دردسر وجوددارد؟ جای خالی اش را با هیچ چیز نمی توانی پر کنی. دلهره هایش، دل تنگی هایش ،شوق و ذوق دیدارش ،بیم وامیدش ، انگیزه هایش ، (حتی بگو مگو هایش! سرود در به دری ها را. زیرا که ظلم تو.

teshnegi.persianblog.ir

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ

http://teshnegi.persianblog.ir/post/63

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ. 1777;۳۸٤/۱۱/٢٠. آب کم جو تشنگی آور به دست. نشانه ای ست . شاید جای خالی کسی ست. که به دنیا نیامده ست. شاید جای خالی کسی ست. خانه را به قهر ترک کرده است. صندلی خالی- بی شک برای من. نشانه ای ست . شاید جای کسی ست که در سحر گاهی. با گلوله ای سوراخ شده ست. تا در برابر من بنشیند به ناز. وبا چشم هایش با من سخن بگوید. جای هیچ کس نباشد. اگر من نباشم تا ببینمش. صندلی خالی شاید جای کسی ست که نیست. تادر برابر تلویزیون بنشیند. بر قصه های غمگینش. وقتی کسی رویش نشسته نیست. جای کسی ست که نیامده.

khab0o0bidar.persianblog.ir

شیرین عقل

http://khab0o0bidar.persianblog.ir/1386/2

1588;نبه ۱٥ اردیبهشت ،۱۳۸٦. چه سکوت سنگینی است . دوخته به دیوار ممتد روبرویت. دست هایت بی حرکت. و انگشت اشاره ات نیست. نمی دانی حالا که بی جان افتاده ای چقدر دوست داشتنی تر هستی. این را بلند می گویم که بشنوی. نوشته شده در ساعت ۱٢:۱٧ ‎ق.ظ توسط شیرین عقل. پيام هاي ديگران . 1583;وشنبه ۱٠ اردیبهشت ،۱۳۸٦. باید تیغی بردارم وخطی عمود از اسمان به زمین روی چشمانم بکشم تا هیچ وقت فراموش نکنی چشمانم دیگر نیست! نوشته شده در ساعت ۱۱:٤٧ ‎ق.ظ توسط شیرین عقل. پيام هاي ديگران . شب نوشت هاي يك مدير ديوانه خانه!

khab0o0bidar.persianblog.ir

شیرین عقل

http://khab0o0bidar.persianblog.ir/post/26

1583;وشنبه ۱۱ تیر ،۱۳۸٦. من هیچ وقت سیب دوست نداشته ام. فقط می خواستم سیب را بو کنم. بزرگترین گناهم چیدن یک سیب بود. هیچ وقت سیب دوست نداشته ام. و چه ساده سیب را چیدم و بوییدم. می دانستی من به معصومیت لحظه چیدن. من به عطر سیب سرخی که مرا می خواند ایمان داشتم. چشمانم را همان جا گم کردم. وبه خاطر بسپار چشمانی که روزی ایمان داشت. باید من هم به خاطر بسپارم. باید به خاطر بسپارم. فریب های بزرگ ایمانم را. و اینکه برای همیشه نمی توانم سیب بچینم! پيام هاي ديگران . شب نوشت هاي يك مدير ديوانه خانه!

teshnegi.persianblog.ir

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ

http://teshnegi.persianblog.ir/post/79

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ. 1777;۳۸٥/٢/٥. آب کم جو تشنگی آور به دست. با چشمان نیمه باز. پیچ و خم جاده را طی می کنم. مثل همیشه با سرعت. چرا این میل به سرعت، علیرغم میان سالگی ، در من کاهش نمی یابد؟ دیروزا، شمال، نو جوانی ، دبیرستان ، زنگ انشا ، متن جنجالی ای که بعد از دیدن فیلم 2001 ، یک ادیسه فضایی نوشتم وسر کلاس خواندم.، استانلی کوبریک ، . ،.و بعد فیلم چشمان کاملا" بسته ، باز هم از کوبریک.آه! ده هاسئوال در ذهنم. آرزوی قدیمی ام با دیدن فیلم به یک نیاز تبدیل می شود : ای کاش مدتی زن بودم! جان وتن خویش را با ...

teshnegi.persianblog.ir

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ

http://teshnegi.persianblog.ir/post/68

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ. 1777;۳۸٤/۱٢/٧. آب کم جو تشنگی آور به دست. تلخ تر از شعر نصرتم امروز. وقتی که زندگی را. با تمام زخم هایش. به سایه اش بخشید. شرمم باد از نا توانی خویش-. اجبار زندگی اش شد. تا از خاکستر خویش. در هیات و حیاتی نو. با آن که می دانم. تا انتهای حیات می روم. تا تولد دوباره تو-. دل پذیر تراز زندگی باشد. نوشته شده در ساعت ۱٠:٠۸ ‎ب.ظ توسط پرستو مهاجر. پيام هاي ديگران . با تشنگی سخن بگو.

teshnegi.persianblog.ir

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ

http://teshnegi.persianblog.ir/post/67

یادداشتهای شهر خيلی شلوغ. 1777;۳۸٤/۱٢/٢. آب کم جو تشنگی آور به دست. دشواری ی وظیفه است. یک عالم ، یک کهکشان ، یک منظومه ، یک سی اره ، یک قاره ، یک کشور ، یک شهر ، یک خیابان ، یک کوچه ، یک خانه ، یک آدم. که من چقدر حقیرم. پدر ، هم سر ، برادر ، دوست ، فرزند ، هم کار ، عاشق ، هم رزم ، مدیر ، هم سایه ، معشوق ، . که من چند شخصیت دارم. ریاضی ، فلسفه ، شعر ، فیزیک ، مدیریت ، رمان ، تاریخ ، الکتریسبته ، سیاست ، زیست شناسی ، زبان ، سینما ، مکانیک ، . که من چه چیز هایی توانسته ام بیاموزم. که من چه گناهانی!