dia.blogsky.com

memorys.blogfa.com

اینگونه می گذرد روز و روزگار من

http://memorys.blogfa.com/9003.aspx

اینگونه می گذرد روز و روزگار من. هر صداي بغضي،هر نگاهي غمبار ، زخم بر تار دل من زدن است . یه بعدازظهر دلنشین آفتابی رو چند میخری؟ قیمت یک روز بارانی چنده؟ حاضری برای بوکردن یه بنفشه وحشی توی یه صبح بهاری یه تراول بدی؟ پوستر تمام رخ ماه قیمتش چنده؟ چرا وقتی رعد وبرق می زنه اززیر درخت فرار می کنی؟ می ترسی برق بگیردت ، نه ، اون می خواد ابهتش رو نشونت بده. آخه بعضی وقتا یادمون میره چرا بارون می آد. این جوری می خواد بگه که منم هستم. هیچ وقت شده بگی دستت درد نکنه؟ ماهانه چقدر می گیره؟ قیمت بلیتش دل تومن. آنقدر...

dokhtar-sahra.persianblog.ir

.:*دختـــــــــــــــر صحــــــــــــــرا*:.

http://dokhtar-sahra.persianblog.ir/1388/11/10

تا حالا شده به دست خودتون غافلگیر برا خودتون درست کنین؟ چیزی رو تائید کنین که نمیدونستین چی هست؟ دیشب بارون میبارید. دلم لک زده بود برم بیرون. زیر بارون. تلفن زنگ زد، مریم جواب داد. گوشی به دست رو کرد بهمو گفت:. مهدی میپرسه با بستنی زیر بارون چه طوری؟ منم که پایه بستنی:. سریع حاضر شدم . داشتم زیپ چکمه هامو میبستم که گوشی مریم زنگ زدو مریم گفت خدافظ. من رفتم. گفتم صبر کن. صبر کن پس من چی؟ خانوم خانوما تو که با مهدی قرار گذاشتی. با من بیای؟ جا خوردم. یعنی چی؟ ۵دقیقه بعد مهدی اومد. بقیش باشه واسه فردا.

memorys.blogfa.com

اینگونه می گذرد روز و روزگار من

http://memorys.blogfa.com/8910.aspx

اینگونه می گذرد روز و روزگار من. هر صداي بغضي،هر نگاهي غمبار ، زخم بر تار دل من زدن است . نوشته شده در پنجشنبه سی ام دی ۱۳۸۹ساعت 19:40 توسط پری. نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم دی ۱۳۸۹ساعت 12:38 توسط پری. نوشته شده در شنبه بیست و پنجم دی ۱۳۸۹ساعت 17:28 توسط پری. اطلاع رسانی : گذر روزگار در ادامه مطلب. برا این میگم که اگه فرصت نداشتین فقط اونجا رو بخونین که وقت زیادی نبره. سر تا پای خودم را که خلاصه میکنم، میشوم قد یک کف دست خاک. که ممکن بود یک تکه آجر باشد توی دیوار یک خانه،. یا مشتی سنگریزه، تهته اقیانوس.

dokhtar-sahra.persianblog.ir

.:*دختـــــــــــــــر صحــــــــــــــرا*:.

http://dokhtar-sahra.persianblog.ir/post/15

تا حالا شده به دست خودتون غافلگیر برا خودتون درست کنین؟ چیزی رو تائید کنین که نمیدونستین چی هست؟ دیشب بارون میبارید. دلم لک زده بود برم بیرون. زیر بارون. تلفن زنگ زد، مریم جواب داد. گوشی به دست رو کرد بهمو گفت:. مهدی میپرسه با بستنی زیر بارون چه طوری؟ منم که پایه بستنی:. سریع حاضر شدم . داشتم زیپ چکمه هامو میبستم که گوشی مریم زنگ زدو مریم گفت خدافظ. من رفتم. گفتم صبر کن. صبر کن پس من چی؟ خانوم خانوما تو که با مهدی قرار گذاشتی. با من بیای؟ جا خوردم. یعنی چی؟ ۵دقیقه بعد مهدی اومد. بقیش باشه واسه فردا.

dokhtar-sahra.persianblog.ir

.:*دختـــــــــــــــر صحــــــــــــــرا*:.

http://dokhtar-sahra.persianblog.ir/1388/11/3

زنگ زدم بهش. کلی با هم حرف زدیم! دشب مریم گفت بریم شام بخوریم، قبول کردم. در کمال تعجب دیدم مهدی اومد دنبالمون. نگو اون دوتا با هم قرار داشتن! ٢ ساعتو نیم سه ساعتی بیرون بودیم،بعد از شام با اینکه هوا تا دلتون بخواد سرد شده بود بستنی مغزدار سفارش دادیم و خوردیم! آی کالری داشت این بستنیااااا. مریم که میگه تو لازم داری باربی خانوم! ولی عجیب بستنیه بهم چسبید! فکر کنم امروز به خاطره اون بستنیست که حالم خوبه! گوشام داره کر میشه. صدای ضبطو بلند کردن حالا کاش گوش میدادن بهش،. با جیغ و داد بازی میکنن! نوشته شده د...

dokhtar-sahra.persianblog.ir

.:*دختـــــــــــــــر صحــــــــــــــرا*:.

http://dokhtar-sahra.persianblog.ir/1388/10/19

نمیتونستم تمرکز کنم. مرخصی گرفتم. یعنی مامان یه مو بور چشم آبی بی دین رو به من ترجیح داد؟ بی خودی میگفت من منتظرتم بیا؟ اصلا بی خود نبود که میگفت درستو نصفه ول نکن، صبر کن درست تموم شه بعد بیا. دنبال خوش گذرونیاش بود؟ به کی رو بزنم؟ به کی پناه ببرم؟ بابام که مشغول رویا جونشو پسر کوچولوشونه. خدایا کمکم کن تو این کویر غم انگیز . از شدت بی کسی و غم دیوونه نشم. وقتی مامانت بهت دروغ بگه دیگه به کی میتونی اعتماد کنی؟ این همه سال وسط این کویر دلگیر تنهایی رو تحمل کردم به امید روزی که بیام پیشت. با سلام و احترام.

dokhtar-sahra.persianblog.ir

.:*دختـــــــــــــــر صحــــــــــــــرا*:.

http://dokhtar-sahra.persianblog.ir/1388/10/26

بعد از شرکت با نازی رفتیم ناهار خوردیم،. مریم فردا قرار گذاشته با دوستاش برن ماهان یه جای قدیمی به اسم باغ شاهزاده. میگه منم همراشون برم. بیشتر از پنج ساله که تو این شهر درس می خونم اما تاحالا به فکرم نرسیده بود جاهای تاریخیش برم! نصفه شب چند تا قطره ناقابل بارون بارید. دلم واسه زیر بارون قددم زدن لک زده. مریم خونه مامان بزرگشه، رفتم خرید. واسه اتاق جدیدم (توی محل کارم) ٢ تا قاب خریدم. خستم بسکه راه رفتم. لاغر شدم. ۴٨ کیلو. بابا یادت رفته دختری داری که توی این کویر تنهاس؟ گفتی ٢هفته یه بار بهم سر میزنی.

memorys.blogfa.com

اینگونه می گذرد روز و روزگار من

http://memorys.blogfa.com/9001.aspx

اینگونه می گذرد روز و روزگار من. هر صداي بغضي،هر نگاهي غمبار ، زخم بر تار دل من زدن است . نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۰ساعت 1:20 توسط پری. مانیا جونم تولدت مباااااااااااااااااااارکککککککککککککککککککککک. نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۰ساعت 15:49 توسط پری. مراقب قلب ها باشيم. وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم. پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم. وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم. و همچنان تنها می مانیم. هیچ چیز آسان تر از قلب نمي شکند. وعشقت را دردلم چندین برابر.