e-bilesavar.blogfa.com

tungal.blogfa.com

خوب بد زشت و باحال - دوتا فوت كن.

http://www.tungal.blogfa.com/post/87

خوب بد زشت و باحال. داشتم با ماشينم مي رفتم سر كار كه موبايلم زنگ خورد گفتم بفرماييد الووو. ، فقط فوت كرد! اگه نمياي يه فوت كن اگه مياي دوتا فوت كن. نوشته شده در چهارشنبه سی ام مرداد ۱۳۹۲ساعت 23:26 توسط یونس حسین زاده بیله سوار. عکسهای برفی تپه نرگس. شجره طيبه صالحين جعفرآباد مغان.

tungal.blogfa.com

خوب بد زشت و باحال - عشق

http://www.tungal.blogfa.com/post/89

خوب بد زشت و باحال. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند. از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست ا...

tungal.blogfa.com

خوب بد زشت و باحال - امواج هولناک

http://www.tungal.blogfa.com/post/96

خوب بد زشت و باحال. زن گفت: چون.چون خنجر در دست کسی است که به او اطمینان دارم و دوستش دارم. شوهر نیز تبسمی زد و گفت: حالت من نیز مانند تو هست.این امواج هولناک را در دستان کسی می بینم که بدو اطمینان دارم و دوستش دارم! زمانیکه امواج زندگی تو را خسته و ملول کرد. و طوفان زندگی تو را فرا گرفت. و همه چیز را علیه خود می دیدی. نترس! زیرا خدایت تو را دوست دارد و اوست که بر همه طوفانهای زندگیت توانا و چیره است. نوشته شده در یکشنبه دوم شهریور 1393ساعت 23:41 توسط یونس حسین زاده بیله سوار. عکسهای برفی تپه نرگس.

tungal.blogfa.com

خوب بد زشت و باحال - ماهیگیر مکزیکی و تاجر آمریکایی

http://www.tungal.blogfa.com/post/93

خوب بد زشت و باحال. ماهیگیر مکزیکی و تاجر آمریکایی. يك تاجر آمريكايي نزديك يك روستاي مكزيكي ايستاده بود. در همان موقع يك قايق كوچك ماهيگيري رد شد كه داخلش چند تا ماهي بود. از ماهيگير پرسيد: چقدر طول كشيد تا اين چند تا ماهي رو گرفتي؟ ماهيگير: مدت خيلي كمي. تاجر: پس چرا بيشتر صبر نكردي تا بيشتر ماهي گيرت بياد؟ ماهيگير: چون همين تعداد براي سير كردن خانواده ام كافي است. تاجر: اما بقيه وقتت را چي كار مي كني؟ ماهيگير: خوب، بعدش چي؟ اين دهكده كوچيك رو هم ترك مي كني و مي ري مكزيكوسيتي! بعد از اون هم لس آنجلس!

tungal.blogfa.com

خوب بد زشت و باحال - عروسکی که نبود....

http://www.tungal.blogfa.com/post/91

خوب بد زشت و باحال. مستاصل بود که وقتی به خانه می رسد، چه بهانه ای بیاورد ، چند روزی می شد که پسرش بهانه می گرفت او را به رستوران ببرد، اما او همیشه دیر وقت به خانه می رفت و می گفت :. امروز هم کارم زیاد بود و نتوانستم مرخصی بگیرم . در آخر ، وقتی دید پسرش هیچ جوری کوتاه نمی آید ، از صاحبکارش مرخصی گرفت . لباس عروسک را از تن بیرون آورد تا زود به خانه برود و او را با خود به محل کارش ببرد . وقتی رسیدند پسرک لب بر چید و گفت :. نوشته شده در یکشنبه هشتم دی ۱۳۹۲ساعت 23:26 توسط یونس حسین زاده بیله سوار.

tungal.blogfa.com

خوب بد زشت و باحال - روسیاه

http://www.tungal.blogfa.com/post/88

خوب بد زشت و باحال. نیم ساعتی بود که جشن شروع شده بود .اکثر دوستاش آنجا بودند .عجب ریخت وپاشی بود آنجا .صدای آشنایی میون اونهمه شلوغی بگوشش رسید : آقا پسر بفرما شربت بردارین .صداش بدجور آشنا میزد انگار از تولد باهاش بود .آروم برگشت ویواش ودزدکانه به زنی که با سینی شربت جلوش وایساده بود وفقط داشت زمین رو نگاه میکرد زل زد . زیر چشم چپ زن بدجور سیاه شده بود. نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۲ساعت 21:42 توسط یونس حسین زاده بیله سوار. عکسهای برفی تپه نرگس. شجره طيبه صالحين جعفرآباد مغان.

tungal.blogfa.com

خوب بد زشت و باحال

http://www.tungal.blogfa.com/1392/07

خوب بد زشت و باحال. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند. از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست ا...

tungal.blogfa.com

خوب بد زشت و باحال -

http://www.tungal.blogfa.com/post/95

خوب بد زشت و باحال. ﻣﻌﻠﻤﯽ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﮔﻔﺖ: ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺧﺎﮎ ﻧﯿﺎﻭﺭﯼ, ﻧﻤﺮﻩ ﯼ. ﮐﺎﻣﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮﻧﻤﯽ ﺩﻫﻢ! ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ! ﺍﮔﺮ ﺧﺎﮎ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ, ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﺮﻩ ﯼ ﮐﺎﻣﻞ. ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. . ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﮎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻌﻠﻢ ﺁﻭﺭﺩ. ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ: ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺍﺯ ﮐﺠﺎﺳﺖﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﯼ? ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﮔﺎﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ, ﻣﻦ ﻫﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ! ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﯼ, ﺑﻬﺸﺖ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﺮﯾﺴﺖ ﻭ ﻧﻤﺮﻩ ﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ. که در شلوغی آن دنیا. مادرم را پیدا نکنم. مادرم روزت مبارک .

tungal.blogfa.com

خوب بد زشت و باحال

http://www.tungal.blogfa.com/1393/02

خوب بد زشت و باحال. ﻣﻌﻠﻤﯽ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﮔﻔﺖ: ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺧﺎﮎ ﻧﯿﺎﻭﺭﯼ, ﻧﻤﺮﻩ ﯼ. ﮐﺎﻣﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮﻧﻤﯽ ﺩﻫﻢ! ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ! ﺍﮔﺮ ﺧﺎﮎ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ, ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﺮﻩ ﯼ ﮐﺎﻣﻞ. ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. . ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﮎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻌﻠﻢ ﺁﻭﺭﺩ. ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ: ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺍﺯ ﮐﺠﺎﺳﺖﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﯼ? ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﮔﺎﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ, ﻣﻦ ﻫﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ! ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﯼ, ﺑﻬﺸﺖ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﺮﯾﺴﺖ ﻭ ﻧﻤﺮﻩ ﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ. که در شلوغی آن دنیا. مادرم را پیدا نکنم. مادرم روزت مبارک .

tungal.blogfa.com

خوب بد زشت و باحال

http://www.tungal.blogfa.com/1392/12

خوب بد زشت و باحال. وقتی گروه نجات زن جوان را از زیر آوار پیدا کردن او مرده بود. اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه ، چیز عجیبی دیدند. زن با حالتی عجیب به زمین افتاده و زانو زده بود . حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود. ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند. چند ثانیه بعد سرپرست گروه دیوانه وار و با لکنت فریاد زد : بیایید ، زود بیایید! یک بچه اینجا است! وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت ، دختر سه یا چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد. تاجر: من تو ها...