داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد)
http://farnooshvahidnia.persianblog.ir/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Wednesday
LOAD TIME
2.6 seconds
16x16
32x32
PAGES IN
THIS WEBSITE
20
SSL
EXTERNAL LINKS
21
SITE IP
46.224.2.182
LOAD TIME
2.623 sec
SCORE
6.2
داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد) | farnooshvahidnia.persianblog.ir Reviews
https://farnooshvahidnia.persianblog.ir
داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد)
farnooshvahidnia.persianblog.ir
داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد)
http://farnooshvahidnia.persianblog.ir/post/69
داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد). فکر نکنيد پايان داستان تحت تاثير بی حوصلگی و مشغله زياد من قرار می گيرد. پايان اين داستان خيلی وقته که در ذهن من شکل گرفته. فقط به نوشته تبديل کردنش برام مشکل شده. باز هم از همه ممنون. جمشيد عليرغم اينكه چيزي نخورده بود، سرش را به علامت مثبت تكان داد. پري چاي برايش ريخت و كنارش نشست و احوال فريبا را پرسيد. جمشيد گفت: منتقلش كردم. به بهترين بيمارستان. خصوصي كه مي شد. علي سفارشم رو كرد. جمشيد سرش را ب...
داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد)
http://farnooshvahidnia.persianblog.ir/post/57
داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد). شب بود . خانه در سكوت و تاريكي فرو رفته بود. تنها نور كمي از صفحه مانيتور گوشه اي از اتاق را روشن كرده بود. گوشه اي كه فريبا در تنهايي نشسته بود و فكر مي كرد. كاغذي جلويش بود كه چندبار آنرا خواند. بعد شروع كرد به تايپ كردن:. تو خواسته ات را به سادگي بيان كردي. ديگر حوصله من را نداشتي. ساده است. اما من هرگز فرصت نداشتم خواسته ام را بيان كنم. هيچكس نخواست خواسته مرا بشنود. نویسنده : فرنوش وحيدنيا.
داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد)
http://farnooshvahidnia.persianblog.ir/post/71
داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد). مونس آهي كشيد و گفت: توكل، با خدا كه نمي شه جنگيد. جمشيد سري تكان داد و گفت: كاش من قد شما ايمان داشتم. مونس به نقطه دوري خيره شد. فكر مي كرد موقع آن رسيده كه يك دل سير براي داماد عزيزش درددل كند. با صدايي غمگين گفت: مي دوني چيه، جمشيد؟ جمشيد با لبخند گفت: زياد هم فكرتون درست نبود. جمشيد با كلافگي دستي به موهايش كشيد. با ناراحتي ميان كلام مونس پريد و گفت: اين حرفها چيه كه مي زنيد. من هيچي از...مونس ...
پرشین بلاگ - داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد)
http://farnooshvahidnia.persianblog.ir/tag/پرشین_بلاگ
داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد). نویسنده : فرنوش وحيدنيا. ساعت ٩:٠٢ ب.ظ روز دوشنبه ٢۱ اسفند ،۱۳۸٥. تگ ها : وبلاگ. آخر هفته علي به تهران آمد. جمشيد مي دانست كه آمدن علي نشانه خوبي نيست. علي حتما خبر جديد و ناگواري دارد كه به تهران آمده بود. وقتي جمشيد كنار تخت فريبا مجله اي پزشكي ديد كه به مسئله اهداء اعضا بيماران مرگ مغزي پرداخته بود، علت آمدن علي را فهميد. يعني ديگر اميدي نبود؟ دكتر فورا جواب داد: پس معطل چي هستي؟ مونس شانه هايش ...
داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد)
http://farnooshvahidnia.persianblog.ir/post/62
داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد). حالا فريبا مردد بود. نمي دانست بايد سعي كند جمشيد را به خانه برگرداند يا او را به حال خود بگذارد تا گذشت زمان مشكل را حل كند. اما فريبا زني نبود كه همه چيز را به گذر زمان بسپارد. حداقل تا اين زمان كه هيچ اتفاق خاصي نيفتاده بود و آمدن مينا هم كمكي نكرده بود،فريبا تصميم گرفت وارد عمل شود. جمشيد فورا گفت: چيه، باز يه مهمونيه و من بايد نقش شوهر ايده آل رو بازي كنم؟ پس بايد چيكار كنم؟ فريبا باور نمي كرد&...
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
20
خرس کوچولو و بز دانا - Tatty
http://mfire81.persianblog.ir/post/149
خرس کوچولو و بز دانا. بعد از درس دادن به بچه ها و راهی کردن آنها به سمت خانه هایشان رفت و در کنار خرس کوچولو نشست و گفت: خوش آمدی، دیر کردی، بیشتر از اینها منتظرت بودم. خرس کوچولو با یک حالت تعجب زده گفت: ببخشید منتظر من بودید مگر من را میشناسید؟ بز دانا با لبخندی گفت: بله سنجاب عزیز پیش من آمد و گفت که تو به اینجا می آیی و گفت زمانی که تو را دیدیم به تو این کلید را همراه با این دو نامه بدم. رفت و از تو صندوقچه که داشت دو نامه بهمراه یک کلید آورد و داد به خرس کوچولو. به هر جهت خرس کوچولو تمام را تمیز کرد...
خرس کوچولو و بز دانا - Tatty
http://mfire81.persianblog.ir/post/148
خرس کوچولو و بز دانا. بله خرس کوچولو ما رفت و رفت تا به آن جنگل رسید. و رفت به استراحتگاهی که تمام حیوانات در آنجا به استراحت و خوردن نوشیدنی برای رفع خستگی روزانه شان بود رسید. بعد از مدتی استراحت و خوردن یک نوشیدنی از خرس قهوه ای که مسئول آنجا بود با دادن مشخصات سنجاب عزیز سراغ آن را گرفت و او هم در جوابش گفت: من همچین سنجابی را که با این مشخصات میگی، دیده ام. در این لحظه چشمان خرس کوچولو برقی از روی خوشحالی زد و گفت: خیلی عالی شد، ازش خبر داری؟ چی کار می کرد؟ خرس کوچولو با تعجب پرسید: بز دانا؟ روزی رو...
وبلاگ - Tatty
http://mfire81.persianblog.ir/tag/وبلاگ
درودبه تمام دوستان عزیزم:. این هم آخرین متن من در این خانه، و امیدوارم که همگی از آن خوشتان بیاید. پس به امید دیدار تک تک شما عزیزان. نمي دانم.چه بود. نمي دانم.فرشته بود. نمي دانم.عشق بود. نمي دانم.چه بود. مي خواهم در اوج فرياد بزنم و بگوييم . اين حق من نبود. اين آشفتگي آخه مال من نبود. آرزويم چيزه دگر بود. اما افسوس طالعم.نحس بود. و او شد يك خاطره. گناه من چه بود که این گونه غمهایم را باید در چشمان حبس می کردم. وفریادم فقط سکوت غمم بود! تگ ها : وبلاگ. خرس کوچولو و بز دانا. خرس جوچولو هم رفت به آدرسی که ...
پرشین بلاگ - Tatty
http://mfire81.persianblog.ir/tag/پرشین_بلاگ
درودبه تمام دوستان عزیزم:. این هم آخرین متن من در این خانه، و امیدوارم که همگی از آن خوشتان بیاید. پس به امید دیدار تک تک شما عزیزان. نمي دانم.چه بود. نمي دانم.فرشته بود. نمي دانم.عشق بود. نمي دانم.چه بود. مي خواهم در اوج فرياد بزنم و بگوييم . اين حق من نبود. اين آشفتگي آخه مال من نبود. آرزويم چيزه دگر بود. اما افسوس طالعم.نحس بود. و او شد يك خاطره. گناه من چه بود که این گونه غمهایم را باید در چشمان حبس می کردم. وفریادم فقط سکوت غمم بود! تگ ها : وبلاگ. خرس کوچولو و بز دانا. خرس جوچولو هم رفت به آدرسی که ...
Tatty
http://mfire81.persianblog.ir/archive
عناوین مطالب وبلاگ "Tatty". 1587;ه‌شنبه ۱٤ فروردین ،۱۳۸٦. خرس کوچولو و بز دانا. 1670;هارشنبه ٢۳ اسفند ،۱۳۸٥. خرس کوچولو و بز دانا. 1740;کشنبه ۱۳ اسفند ،۱۳۸٥. خرس کوچولو و مناجات. 1588;نبه ٥ اسفند ،۱۳۸٥. 1588;نبه ٢۱ بهمن ،۱۳۸٥. 1740;کشنبه ۱٥ بهمن ،۱۳۸٥. 1588;نبه ٧ بهمن ،۱۳۸٥. 1580;معه ٢٩ دی ،۱۳۸٥. 1588;نبه ٢۳ دی ،۱۳۸٥. 1740;کشنبه ۱٠ دی ،۱۳۸٥. 1588;نبه ٢ دی ،۱۳۸٥. خرس کوچولو و پرواز. 1588;نبه ٢٥ آذر ،۱۳۸٥. 1588;نبه ۱۸ آذر ،۱۳۸٥. هر جا كه اينجا نيس . . . به نام خداوند عشق و ميلاد. با من سخن بگو. 1740;ک...
خداحافظ - Tatty
http://mfire81.persianblog.ir/post/150
درودبه تمام دوستان عزیزم:. این هم آخرین متن من در این خانه، و امیدوارم که همگی از آن خوشتان بیاید. پس به امید دیدار تک تک شما عزیزان. نمي دانم.چه بود. نمي دانم.فرشته بود. نمي دانم.عشق بود. نمي دانم.چه بود. مي خواهم در اوج فرياد بزنم و بگوييم . اين حق من نبود. اين آشفتگي آخه مال من نبود. آرزويم چيزه دگر بود. اما افسوس طالعم.نحس بود. و او شد يك خاطره. گناه من چه بود که این گونه غمهایم را باید در چشمان حبس می کردم. وفریادم فقط سکوت غمم بود! تگ ها : وبلاگ. پروفایل مدیر : Tatty. خرس کوچولو و بز دانا.
سفر خرس کوچولو - Tatty
http://mfire81.persianblog.ir/post/141
خرس کوچولو همینجور که داشت در جنگل قدم میزد احساس کرد چه قدر خسته هست و نیاز به استراحتی طولانی مدت دارد. پس تصمیم گرفت به یک سفر برود و برای مدتی از همه چیز و همه کس دور باشه. پس رفت و کوله اش را برداشت و آماده رفتن شد. و زیر لب جمله ای را مرتبا تکرار می کرد و آن جمله این بود:. چه کنم چاره چیست؟ سهم من در دل این ویرانی، یک سبد بی تابی است، دیده ام بارانیست کاش آنجا که دل از عشق سخن ها می گفت قلب ها سخت نبود و مهر در بند نبود. پس تا بازگشت جدیدش خداحافظ. تگ ها : وبلاگ. پروفایل مدیر : Tatty.
Tatty
http://mfire81.persianblog.ir/1386/1
درودبه تمام دوستان عزیزم:. این هم آخرین متن من در این خانه، و امیدوارم که همگی از آن خوشتان بیاید. پس به امید دیدار تک تک شما عزیزان. نمي دانم.چه بود. نمي دانم.فرشته بود. نمي دانم.عشق بود. نمي دانم.چه بود. مي خواهم در اوج فرياد بزنم و بگوييم . اين حق من نبود. اين آشفتگي آخه مال من نبود. آرزويم چيزه دگر بود. اما افسوس طالعم.نحس بود. و او شد يك خاطره. گناه من چه بود که این گونه غمهایم را باید در چشمان حبس می کردم. وفریادم فقط سکوت غمم بود! تگ ها : وبلاگ. پروفایل مدیر : Tatty. خرس کوچولو و بز دانا.
سفر خرس کوچولو - Tatty
http://mfire81.persianblog.ir/post/146
بله و روزگار همچون برق و باد می گذشت و هر روز خرس کوچولو چیز جدیدی از سنجاب عزیز یاد می گرفت و انگار که تو این 20 سال و اندی که در کنار هم بودن اصلا او را نمی شناخت. به هر جهت هر روز که می گذشت خرس کوچولو علاقه اش به سنجاب عزیز بیشتر میشد و سعی می کرد که کارهای او را انجام دهد. خرس کوچولو ناگهان از این حرف سنجاب عزیز لرزه بر تن خود احساس کرد و آن چشمان گردش شروع به خیس شدن کردن و گفت: می آیم ولی قول بده که آخرین بار نباشد. بعد خرس کوچولو با غمی که تو چهره اش نقش بسته بود به راه افتادند. خرس کوچولو هم تصم...
سفر خرس کوچولو - Tatty
http://mfire81.persianblog.ir/post/145
شبهای راز و نیاز به چشم به هم زدنی می آمد و می رفت، تا که رسید به آخرین شب، در آن شب هر کسی که حاجتی داشت شمعی روشن میکرد.خرس کوچولو و سنجاب عزیزم هم هر کدام شمعی روشن کردن و از خدای خود طلب حاجتی کردن. خرس کوچولو هم بعد از کمی فکر گفت: برایم خیلی آشناست ولی یادم نمی یاد. سنجاب عزیز با آهی که ازته دل برمی آمد گفت: این همان درختی هست که ما در زمان کودکی در اطراف آن بازی میکردیم و یک روز هم بر روی آن یادگاری نوشتیم. تگ ها : وبلاگ. پروفایل مدیر : Tatty. خرس کوچولو و بز دانا. خرس کوچولو و بز دانا.
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
21
ღ(•̮̮̃•)farnoosh(•̮̮̃•)ღ
قالب جدید وبلاگ پيچك دات نت. بهترین سامانه اس ام اس. قالبساز وبلاگ: پيچك دات نت. کد نمایش آب و هوا. کد نمایش آب و هوا.
قاتی پاتی
وبی برای بچه های باحال. تاریخ بازی های مهم جام جهانی. نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم خرداد 1393ساعت 13:36 توسط farnoosh potter. در نقش هرمیون گرنجر. بهترین دانشآموز در تمامی دروس مدرسه. تشکیلات هواداری و عمرانی جنهای خانگی). هری پاتر و سنگ جادو. تلفظ نام در انگلیسی: هرماینی. نام یکی از شخصیتهای. مجموعه داستانهای هری پاتر. نوشته جی کی رولینگ. انگلیسی است. این شخصیت بهترین دوست رون ویزلی. هری پاتر و سنگ جادو. هری پاتر و تالار اسرار. هری پاتر و زندانی آزکابان. هری پاتر و جام آتش. هری پاتر و محفل ققنوس. سلام ب...
بی تو روزمرگی
ما بزرگ می شویم. یا شاید رخت های کودکی کوچک می شوند. ما تنهاتر می شویم. و دیوارهای دور ما بیشتر قد می کشند. ما ساکت نمی شویم. اما صدایمان را هم کسی نمی شنود. انگار لال به دنیا آمده ایم. راستی اشکال کار کجاست؟ شاید ما اشتباهی به دنیا آمدیم. شاید هم اصلا به دنیا نیامده ایم. به شکل یک تکه آتش. از آتش فشان خاموش هستی. هنوز معلوم نیست کارمان چیست. فقط می دانم پر از اشتیاق شعله ور شدن. به جای نور دادن. فقط بی حاصل می سوزیم. فرنوش . لایپزیگ.2. جولای.2. نوشته شده در سه شنبه یازدهم تیر ۱۳۹۲ 21:46 توسط فرنوش رضایی.
... i drown in my dreams
I drown in my dreams. Until the end of time. هرگز زانو نخواهم زد.حتی اگر سقف اسمان کوتاه تر از قامتم باشد . کورش کبیر. نوشته شده در Tue 30 Aug 2011. این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش! همین بس که :. نفس کشیدنم در این مرگ تدریجی. مثل خودکشی است ،با تیغ ک ند. نوشته شده در Thu 29 Nov 2012. Emruz bade 5mah umadam. Cheqad delam tang shode bud. Postaye talkhi ke vaqti mikhunam. Yade gozashteye kasifam mioftam. Vaqti minevisam faqat jesmam minevise. وbeyne manteq o ehsasat gir kardam. عقده ی رپ دارن.
farnooshvahidnia.persianblog.ir
داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد)
داستاني كه تا به حال نشنيده ايد(اگر اولين بار است كه به اين وبلاگ سر مي زنيد آن را از آخر به اول بخوانيد). نویسنده : فرنوش وحيدنيا. ساعت ٩:٠٢ ب.ظ روز دوشنبه ٢۱ اسفند ،۱۳۸٥. تگ ها : وبلاگ. آخر هفته علي به تهران آمد. جمشيد مي دانست كه آمدن علي نشانه خوبي نيست. علي حتما خبر جديد و ناگواري دارد كه به تهران آمده بود. وقتي جمشيد كنار تخت فريبا مجله اي پزشكي ديد كه به مسئله اهداء اعضا بيماران مرگ مغزي پرداخته بود، علت آمدن علي را فهميد. يعني ديگر اميدي نبود؟ دكتر فورا جواب داد: پس معطل چي هستي؟ مونس شانه هايش ...
دل نوشته های یه عکاس کوچولو
دل نوشته های یه عکاس کوچولو. برگشته ام به اصلیت نینوایی ام : :. این روزها پر از تب مولا کجایی ام. اما هنوز کوفه ای از بی وفایی ام. ای زخمی از دوروئی من! در گیرودار تیرگی و روشنایی ام. گم کرده ام مسیر تو را در غبار شهر. اما اسیر توست دل روستایی ام. گفتند کربلای زمینی. نیامدم. حالا که راه بسته شده من هوایی ام. این بار چندم است که تا مرز آمدم. آه از شکسته بالی و بی دست و پایی ام. پلکم که گرم می شود از خواب می پرم. با سرفه های همسفر شیمیایی ام. آورده ام بضاعت مزجاة قوم را. انگشتر "عزیز"م و تسبیح دایی ام.
Blog de Farnor-Team - Blog de Farnor-Team - Skyrock.com
Mot de passe :. J'ai oublié mon mot de passe. Team Farnor, Dofus, Hel Munster. Mise à jour :. J'arrête Hel Munster, serveur trop cher, . Pas trop de nouvelles, je ne joue que sur. Achat : Rien (pour le moment) Vente :. Abonne-toi à mon blog! J'arrête Hel Munster, serveur trop cher, l'envie n'y est plus, je retourne sur mon serveur d'origine : Hecate, où je pourrais retrouver Alga / Jet, et d'autre. A bientot sur un nouveau Blog. J'aimerai juste connaitre la date officielle des transfert personnages svp.
Journal d'un ludophile papivore
Journal dun ludophile papivore. Amateur de jeux et de lecture. Emile Zola] Thérèse Raquin. 23 mar 2018 at 11:03 PM. Pourquoi Thérèse a-t-elle épousé son cousin Camille, toujours souffreteux? Comment a-t-elle pu s’enterrer vivante dans son obscure mercerie, au fond du sinistre passage du Pont-Neuf, dépérissant entre sa belle-mère et le chat François? Jai lu la seconde édition. Zola a écrit la préface pour expliquer son propos non compris lors de la première sortie. Peut...11 mar 2018 at 11:03 PM. Myth - 3...
Blog de Farnor57 - Blog de Farnor57 - Skyrock.com
Mot de passe :. J'ai oublié mon mot de passe. Profite du moment présent. Mise à jour :. Voilà, après un déménagement et une légère. Abonne-toi à mon blog! Miss du mois de Juillet. Pascale de la tour du Pin , Journaliste de BFM tv. N'oublie pas que les propos injurieux, racistes, etc. sont interdits par les conditions générales d'utilisation de Skyrock et que tu peux être identifié par ton adresse internet (54.145.69.42) si quelqu'un porte plainte. Ou poster avec :. Posté le mercredi 07 juillet 2010 19:44.
