goldooz.blogfa.com

shamdooniii.persianblog.ir

این بار هم - گلای شمعدونی

http://shamdooniii.persianblog.ir/post/5

این جااااااااا،بین پرده ی حریر سفید و پشت پنجره ی اتاقم است! نشسته ام روی پله ها و گل ناز ها را نگاه می کنم و قطره قطره اشک از چشم هام می آید. نشسته ام روی پله و هیچکس نیست که از این فکر،کابوس و وحشت نجاتم بدهد. دلم می خواهد برود جلو. دلم می خواهد این تلفن لعنتی. این بوق های اضافی این قطع شدن ها اخرش الو سلامی داشته باشد. دلم می خواهد یک خودکار بردارم بنویسم و بنویسم و بنویسم. و انقدر بنویسم،انقدر روز ها را جلو بروم که کابوس هایم رنگ خنده داشته باشد. و دیگر هیچ نباشد. و روپوش گل گلی می پوشید. گلدوز شماره...

shamdooniii.persianblog.ir

از خودم پشیمانم - گلای شمعدونی

http://shamdooniii.persianblog.ir/post/6

این جااااااااا،بین پرده ی حریر سفید و پشت پنجره ی اتاقم است! من از خودم هم پشیمانم به غیر از همه چیز های دیگر. از همه سادگی های دنیا. از حال خودم خداروشکر می کنم،اما از این همه دعوا،از این همه عذاب،سر و صدا،اجبار،اجبار،اجبار. از این زندگی متنفرم. 1777;۳٩٤/٤/٢٩ ] [ ٩:۱٧ ‎ق.ظ ] [ زهرا توکل ] [ نظرات . دلم می خواهد ده سال دیگر،پانزده سال دیگر زنی باشم که. همه ی آرزوهای دوووووووووووووووووور. این جاااااااااا،بین پرده ی حریر سفید و پشت پنجره ی اتاقم است! تلخ همچون چای سرد. این جا خیلی غریب ااااااست.

shamdooniii.persianblog.ir

........ - گلای شمعدونی

http://shamdooniii.persianblog.ir/post/12

این جااااااااا،بین پرده ی حریر سفید و پشت پنجره ی اتاقم است! نمی دانم که آسمان آن شب هم مهتاب بود یا نه. شب از تمام درزهای ماشین تو آمده بود. همین ماه پیش بود. روز های آخر رمضان. از مهمانی بر می گشتیم. خنکی هوا سایه انداخته بود به من. زیر لب سوره ی فلق را می خواندم. و هی با آرامش فکر می کردم. قسم به سپیده صبح. هنوز هم به اندازه ی آن موقع فلق خواندن را دوست دارم. اصلا یک جورایی زیادی به دلم نشسته. زیادی آرامم می کند. و قسم به سپیده صبح. از شر آن چه آفریده شده است. همه ی آرزوهای دوووووووووووووووووور.

shamdooniii.persianblog.ir

روبه رو - گلای شمعدونی

http://shamdooniii.persianblog.ir/post/4

این جااااااااا،بین پرده ی حریر سفید و پشت پنجره ی اتاقم است! آینده دارد انتظارم را می کشد. من مسافر قطاری به سمت جنوب نقشه. جا خوش کرده توی فنجان سرامیکی نسکافه ام. و چشم هایم نه شبیه چشم های خسته ی زنی ست که که مانتوی مشکی پوشیده و بافتنی می بافد. به روشنی موهای دختریست که روسری سبز سر کرده و روبه رویم نشسته است. حال من آینده است. با چمدانی قهوه ای. خالی از 18 سالگی. خالی از چند خط شعر. خالی از زنگ تفریح. و چشم هایم شبیه کاج های خیس. به ایستگاه بعدی که برسم. حال چشم هایم را. در همین کوپه جا می گذارم.

shamdooniii.persianblog.ir

خب من............ - گلای شمعدونی

http://shamdooniii.persianblog.ir/post/11

این جااااااااا،بین پرده ی حریر سفید و پشت پنجره ی اتاقم است! بغل دستیم توی کلاس کنکور یه دختر سفید و تپل و مهربونه که مانتوهای قرمز و صورتی می پوشه و رژ لباش خیلی خوشرنگه«البته شایدم چون سفیده اینطور به نظر می رسه» وبه ناخوناش لاک آب اناری جیغ می زنه،کفشای اسپرت طوسی پر رنگ و صورتی کمرنگ می پوشه و بیشتر وقتا موقع نوشتن عقب میفته و از رو دست من نگاه می کنه. و باز فکر کردم من انگار محو محوم. وقتی فکر کردم که این دختر خیلی شبیه گل کاغذی صورتیه،گفتم پس من شبیه چه گلیم؟ من به اون دختر حسودی نکردم. و این نبودن...

shamdooniii.persianblog.ir

همه ی آرزوهای دوووووووووووووووووور - گلای شمعدونی

http://shamdooniii.persianblog.ir/post/7

این جااااااااا،بین پرده ی حریر سفید و پشت پنجره ی اتاقم است! همه ی آرزوهای دوووووووووووووووووور. بعضی ها انقدر بد می شوند،از خود راضی و متعصب و سنتی می شوند،انقدر حرف زور،انقدر سلیقه زور،انقدر اعتقاد زور،انقدر تصمیم زور به زندگی یک نفر وارد می کنند،که خود من آرزو می کنم زندگی داشته باشم که آن آدم در زندگی سراسر زورم نباشد،آن آدم دور شود،برود،برود و بمیرد. انقدر آن آدم روح مرا زجر می دهد آنقدر شکنجه می دهد که همیشه حاضر و آماده ام برای رفتن،برای دل کندن. همه ی آن ها را می گذارم و دل می کنم و می روم. نقطه ...

shamdooniii.persianblog.ir

گلای شمعدونی

http://shamdooniii.persianblog.ir/1394/5

این جااااااااا،بین پرده ی حریر سفید و پشت پنجره ی اتاقم است! نمی دانم که آسمان آن شب هم مهتاب بود یا نه. شب از تمام درزهای ماشین تو آمده بود. همین ماه پیش بود. روز های آخر رمضان. از مهمانی بر می گشتیم. خنکی هوا سایه انداخته بود به من. زیر لب سوره ی فلق را می خواندم. و هی با آرامش فکر می کردم. قسم به سپیده صبح. هنوز هم به اندازه ی آن موقع فلق خواندن را دوست دارم. اصلا یک جورایی زیادی به دلم نشسته. زیادی آرامم می کند. و قسم به سپیده صبح. از شر آن چه آفریده شده است. و باز فکر کردم من انگار محو محوم. و هیچوق...

shamdooniii.persianblog.ir

گلای شمعدونی

http://shamdooniii.persianblog.ir/posts

این جااااااااا،بین پرده ی حریر سفید و پشت پنجره ی اتاقم است! دلم می خواهد ده سال دیگر،پانزده سال دیگر زنی باشم که. و به زنی فکر می کنم که صبح های بیدارشدن ملافه ی سفید را می بیند و نور ملایم آفتاب روی پرده گلدار و دیواره های آبی و صورتی مات و همیشه اولین بویی که می شنود عطر آرمنی همسرش است،. با چشم هایی که آرامش دارند،کمی خواب لازم دارند و بدجوری دو دو می زنند از دیر رسیدن سر کار. زنی که صبح هایش را با یک دوش بیست دقیقه ای و نیمی شروع می کند،و ظرف های میز صبحانه اش سرامیک سفید و سبز اند. که با کاغذ دیوار...

shamdooniii.persianblog.ir

گلای شمعدونی

http://shamdooniii.persianblog.ir/1394/3

این جااااااااا،بین پرده ی حریر سفید و پشت پنجره ی اتاقم است! آینده دارد انتظارم را می کشد. من مسافر قطاری به سمت جنوب نقشه. جا خوش کرده توی فنجان سرامیکی نسکافه ام. و چشم هایم نه شبیه چشم های خسته ی زنی ست که که مانتوی مشکی پوشیده و بافتنی می بافد. به روشنی موهای دختریست که روسری سبز سر کرده و روبه رویم نشسته است. حال من آینده است. با چمدانی قهوه ای. خالی از 18 سالگی. خالی از چند خط شعر. خالی از زنگ تفریح. و چشم هایم شبیه کاج های خیس. به ایستگاه بعدی که برسم. حال چشم هایم را. در همین کوپه جا می گذارم.