khoojavi.blogfa.com

mashghnevis.blogfa.com

میزرا بنویس

http://www.mashghnevis.blogfa.com/8907.aspx

من شیرینی را میشناسم که خسرو و فرهاد و هزار و صد نفر دیگر را سرکار گذاشت و آخرش هم اصلا مثل آخر این فیلم پرطرفدار شبکه سه تمام نشد! من رستم و سهرابی را می شناسم که دانسته از نسبتشان به روی هم چاقو کشیدند و هیچ کسی هم دنبال نوش دارو نفرستاد. فکر کنم باید قصه ها و افسانه هایمان را از نو بنویسیم چون این روزها همه چیز تغییر کرده. نوشته شده در یکشنبه یازدهم مهر ۱۳۸۹ساعت 13:23 توسط فضائلی. نوشته شده در یکشنبه چهارم مهر ۱۳۸۹ساعت 1:21 توسط فضائلی. نوشته شده در شنبه سوم مهر ۱۳۸۹ساعت 0:11 توسط فضائلی.

mashghnevis.blogfa.com

میزرا بنویس - دیروز ...

http://www.mashghnevis.blogfa.com/post-16.aspx

يعني چيزي در حدود عصر حجر جاده داشتيم ماشين نداشتيم! عالمان فن ، دانشمندان ، متفكران و معجزه گران و . همه و همه گرد هم آمدند و ايران خودرو را اختراع كردند . نه اينكه دنيا ماشن نداشت تا به ما بدهد بلكه ما چون خودمان همه فن حريفيم! بايد خود آستين بالا ميزديم كه زديم و بالاخره پيكان دار و به دنبالش پيكان مخفي دار ، پرايد دار و احيانا پژو دار . يعني چيزي در حدودعصر آتش ماشين داشتيم جاده نداشتيم! عالمان فن ، دانشمندان ، متفكران ، معجزه گران و . باز هم گرد هم آمدند تا بلكم اختراعي بكنند!

mashghnevis.blogfa.com

میزرا بنویس - می خواهید چه کاره شوید؟

http://www.mashghnevis.blogfa.com/post-19.aspx

می خواهید چه کاره شوید؟ یادم نیست کجا و کی اما یادم هست خواندم یا شنیدم که یک بچه چینی در پنج سالگی می داند دقیقا می خواهد چه کاره شود و سالهای بعدی زندگی اش را در مسیر رسیدن به شغل مورد نظر خود حرکت می کند. البته بچه های ایرانی هم از همان موقع که حرف زدن را یاد می گیرند می دانند در پاسخ به این سوال که وقتی بزرگ شدی می خواهی چه کاره شوی؟ چه جوابی بدهند که همه برایشان دست بزنند و تحسینشان کنند. دکتر، مهندس، خلبان، معلم! در هر حال ما ایرانیها در 25 تا 35 سالگی تازه می فهمیم میخواستیم چه کاره شویم؟

mashghnevis.blogfa.com

میزرا بنویس - نوشتن

http://www.mashghnevis.blogfa.com/post-18.aspx

این را در وبلاگ یک بنده خدایی خواندم. روزي نويسنده جواني از جرج برنارد شاو پرسيد: شما براي چي مي نويسيد استاد؟ برنارد شاو جواب داد:برای یک لقمه نان. نویسنده جوان برآشفت و گفت: متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ می نویسم! وبرنارد شاو گفت: عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی می نویسیم که نداریم! نوشته شده در شنبه بیست و دوم آبان ۱۳۸۹ساعت 15:27 توسط فضائلی.

mashghnevis.blogfa.com

میزرا بنویس - مبارک باد

http://www.mashghnevis.blogfa.com/post-20.aspx

ان شاء الله سال 1390 برای همه سال خوبی باشه پر از خیر و برکت. نوشته شده در چهارشنبه دهم فروردین ۱۳۹۰ساعت 1:47 توسط فضائلی.

mashghnevis.blogfa.com

میزرا بنویس

http://www.mashghnevis.blogfa.com/8906.aspx

آفتاب صبحدم از پشت پنجره نور گرم و طلائی رنگی را از لابلای پرده ها عبور می داد. چشمهای زن خیره به نور مانده بود با خود فکر کرد اگر این خانه خانه ی من در بهشت بود چه می شد؟ تصوراتش را فراتر برد و از خانه بیرون زد، باغهای زیبا آب های روان بوی مطبوع گل ها. نه بهشت نمی تواند این چنین باشد باید فراتر از اینها باشد خیلی فراتر! از لابلای تمام خشم ها و نفرت ها از میان تمام پلیدی ها و ناپاکی هایی که حس کرده بود و بعد فکر کرد بهشت باید نقطه مقابل همه این تجربه و احساس های تلخ باشد. معما حل شد. بهشت باید همه ی این ...

mashghnevis.blogfa.com

میزرا بنویس

http://www.mashghnevis.blogfa.com/9109.aspx

بعد از مدتها برای مهربانی. بیشتر که فکر کردم دیدم از بین ۱۴، ۱۵ نفر همکارام میشه روی یک یا دو نفر یه جورهایی حساب باز کرد که بخوان از این تیپ کارها واسه ادم انجام بدن. یادمه مامانم تعریف میکرد موقعی که به خاطر ازدواجش و راه دور مدرسه اش به صلاحدید شوهرش میره یه مدرسه راهنمایی دیگه ثبت نام میکنه. دوستش گریه میکرده میگفته تو رو خدا از این مدرسه نرو میام با شوهرت صحبت میکنم هر روز میام دنبالت در خونتون و ظهرم میرسونمت! وقتی هم دیده نمیشه رفته دنبال اینکه مدرسه اشو تغییر بده که گویا به دلایلی نشده!

mashghnevis.blogfa.com

میزرا بنویس - این روزها

http://www.mashghnevis.blogfa.com/post-14.aspx

من شیرینی را میشناسم که خسرو و فرهاد و هزار و صد نفر دیگر را سرکار گذاشت و آخرش هم اصلا مثل آخر این فیلم پرطرفدار شبکه سه تمام نشد! من رستم و سهرابی را می شناسم که دانسته از نسبتشان به روی هم چاقو کشیدند و هیچ کسی هم دنبال نوش دارو نفرستاد. فکر کنم باید قصه ها و افسانه هایمان را از نو بنویسیم چون این روزها همه چیز تغییر کرده. نوشته شده در یکشنبه یازدهم مهر ۱۳۸۹ساعت 13:23 توسط فضائلی.

mashghnevis.blogfa.com

میزرا بنویس - من؟!

http://www.mashghnevis.blogfa.com/post-13.aspx

الان که دارم دست نوشته های چند سال پیشم را می خوانم احساس می کنم در آن موقع چه قدر آدم حال به هم زن و خنگی بودم که این متن ها را می نوشتم اسمش را می گذاشتم داستان و می بردم توی جمع های بچه های داستان نویس می خواندم. نمی دانم چرا آن موقع تصور می کردم داستان هایی که می نویسم چیزی در مایه های یک شاهکار ادبی است! نوشته شده در یکشنبه چهارم مهر ۱۳۸۹ساعت 1:21 توسط فضائلی.