leilibmajnoon.blogfa.com

liliya400.blogfa.com

روزهای خوش انتظار

http://www.liliya400.blogfa.com/1394/05

تجربه های اولیه یه مامان! نوشته شده در دوشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۴ساعت ۲:۴۱ قبل از ظهر توسط لیلیا. من لیلیا هستم .سال 85 با بهترین پسر دنیا ازدواج کردم و تا امروز دو تایی با هم از پس مشکلات زندگیمون بر اومدیم . الان فقط منتظر مسافر کوچولومون هستیم تا خوشبختیمون با وجود گل وجودش چند برابر بشه . اینجا رو واسه اون می نویسم که بدونه چقدر منتظر اومدنش بودم . ارین و مامانی و ارتین. من و روزهای فصل سوم زندگی. کاش لایق ستاره باران بودیم. دو لقمه خاطره ی سبز.

liliya400.blogfa.com

روزهای خوش انتظار

http://www.liliya400.blogfa.com/1392/10

سه شنبه آخرین امتحان رو هم دادم و راحت شدم . پشت سر استادش کلی تبلیغات منفی بود و خیلی استرس داشتم ولی خدا رو شکر خوب بود. فردای امتحانم روز دوم بود رفتم دکتر و باز هم قرص و آمپول ولی این دفعه ۳ تا امپول دارم! جالبه به دکترم می گم من علایم رو داشتم ولی یه دفعه قطع شد. ازم می پرسه واست پروژسترون دادم؟ می گه چطور ممکنه؟ و لابد من باید جواب این سوال رو پیدا کنم! نمی دونم والا.تا وقتی کارم دست این بنده های خداست همین طوره و من باید مثل عروسک به هر سازی که می گن برقصم تا شاید یه فرجی حاصل بشه! مشغول امتحانات ...

liliya400.blogfa.com

روزهای خوش انتظار

http://www.liliya400.blogfa.com/1392/09

پنج شنبه حالم اصلا خوب نبود. درد شدیدی تو شکمم احساس می کنم .مثل اینکه هر آن احتمال داره چیزی تو شکمم بترکه! از لحاظ روحی هم داغون داغونم.احساس می کنم افسرده شدم! حالم انقدر بد بود که عصری از خونه زدم بیرون و تو ماشین انقدر گریه کردم و خدا رو صدا زدم تا یکم اروم شدم. روز قبلش هم زنگ زدن که تولد مادرشوهره و کیک گرفتیم و رفتیم . جمعه هم خونه مادر بزرگ و قرعه کشی دوره جدید بود. واسه ما اسفند شد. می دونم خیلی پراکنده گفتم ولی حس نوشتن ندارم چون فقط کافیه بنویسم که اشکهام جاری بشه! عصر هم که بغض لعنتی داشت خف...

liliya400.blogfa.com

روزهای خوش انتظار -

http://www.liliya400.blogfa.com/post/102

نوشته شده در یکشنبه ششم بهمن ۱۳۹۲ساعت ۱:۳ قبل از ظهر توسط لیلیا. من لیلیا هستم .سال 85 با بهترین پسر دنیا ازدواج کردم و تا امروز دو تایی با هم از پس مشکلات زندگیمون بر اومدیم . الان فقط منتظر مسافر کوچولومون هستیم تا خوشبختیمون با وجود گل وجودش چند برابر بشه . اینجا رو واسه اون می نویسم که بدونه چقدر منتظر اومدنش بودم . ارین و مامانی و ارتین. من و روزهای فصل سوم زندگی. کاش لایق ستاره باران بودیم. دو لقمه خاطره ی سبز.

liliya400.blogfa.com

روزهای خوش انتظار

http://www.liliya400.blogfa.com/1392/11

خیلی وقته ننوشتم و اتفاقات زیادی تو این مدت واسم افتاد که خلاصه می نویسم که یادم نره . فقط دو تا از امپولهای پروزسترون رو درمانگاه زدم که خواهری اومد و خوشبختانه ۱۳ تای دیگه رو اون واسم تزریق کرد که خیلی خیلی شانس اوردم چون اگه یکم دقت نمی کرد و از جای قبلی می زد اشکم در می اومد و مطمینا پرستارهای بیرون هم هیچ وقت تا این حد با نازم بازی نمی کردن. به هر حال اخرین امپول رو هم روز تولد داییم زدم ولی علایم با ر دا ر ی نداشتم و همینطور هم شد و ازمایش منفی بود و این بار هم نشد. واسه ا ی یو ای دو نفر بودیم....

liliya400.blogfa.com

روزهای خوش انتظار - تجربه های اولیه یه مامان!

http://www.liliya400.blogfa.com/post/105/تجربه-های-اولیه-یه-مامان-

تجربه های اولیه یه مامان! امروز دقیقا 3 ماهه که من مامان شدم.مامان یه دختر نازو قشنگ که به چشم من و باباش خوشگلترین دختر دنیاست. زندگی این روزهام خلاصه شده تو نگهداری و مراقبت از این فرشته کوچولو. تقریبا 20 روزی هست که خواهری اومده پیشمون و مثل همیشه چقدر کمک حالم شده. هیچوقت فکرش رو نمی کردم که با داشتن همچین فرشته نازی افسردگی بگیرم ولی گاهی اوقات بقدری احساس تنهایی می کنم و خودم رو تنها میبینم که حد نداره ولی وقتی تو چشمای فرشته کوچولوم نگاه می کنم همه چی رو فراموش می کنم. حسی که به دنیا می ارزه .

liliya400.blogfa.com

روزهای خوش انتظار - پایان امتحانات

http://www.liliya400.blogfa.com/post/101/پایان-امتحانات

سه شنبه آخرین امتحان رو هم دادم و راحت شدم . پشت سر استادش کلی تبلیغات منفی بود و خیلی استرس داشتم ولی خدا رو شکر خوب بود. فردای امتحانم روز دوم بود رفتم دکتر و باز هم قرص و آمپول ولی این دفعه ۳ تا امپول دارم! جالبه به دکترم می گم من علایم رو داشتم ولی یه دفعه قطع شد. ازم می پرسه واست پروژسترون دادم؟ می گه چطور ممکنه؟ و لابد من باید جواب این سوال رو پیدا کنم! نمی دونم والا.تا وقتی کارم دست این بنده های خداست همین طوره و من باید مثل عروسک به هر سازی که می گن برقصم تا شاید یه فرجی حاصل بشه!

liliya400.blogfa.com

روزهای خوش انتظار

http://www.liliya400.blogfa.com/1392/08

با دوستام خیلی خوش گذشت. بعد نهار هم رفتیم خونه یکی از بچه ها. یکم درددل کردیم و عصری فال قهوه گرفتیم. من به جای همسری هم قهوه خوردم. خدا رو شکر پر بود ازخبرهای خوب . قراره یه اتفاق خوب مرداد ماه واسم بیفته! خدا کنه. قراره نی نی پسر بیاد بغلم . امروز هم رفتم پیش خانم دکتر مهربونم . سونو کرد و گفت همه چی عالیه و ۳ تا فولیکول تپل ۲۰ میلی متری دارم. فردا شب یه امپول به عنوان دسر دارم! شام خونه دایی همسری مهمونیم و من ساعت ۱۰ امپول دارم. بهش می گم دکتر حتما باید ساعت ۱۰ باشه؟ تو فالم نذری که خیلی وقته دارم ا...

ashiyaneyeeshgh.blogfa.com

کتیبه

http://ashiyaneyeeshgh.blogfa.com/8910.aspx

آسمون همه جا همین رنگه. دلم می خواست دنیارو مثل خوابهای دوران کودکیم رنگ آمیزی کنم. سقف ما هر دو یه سقف. آسمون ، یه آسمون. بهارامون ، یه بهار. اما قلبمون دو تا. دستامون از هم جدا. گریه هامون تو گلو. خنده هامون بی صدا. تو رو بشناسم هنوز. تو مثل گنگی رمز. توی یک کتیبه ای. که همیشه با منی. اما برام غریبه ای. هنوز هم ما می تونیم. خورشید و از پشت ابر صدا کنیم. می تونیم بهارو با زمین سوخته آشنا کنیم. هم شب و هم گریه ایم. درد تو ، درد منه. بگو هم غصه ، بگو. بغض ما نمی تونه. مردم از دست سکوت. عشق هفت ساله ی من.