mmjf.persianblog.ir

shadowy-texts.blogfa.com

خط خطی های دوره گرد یک سایه ی بی کله - شب است و چهره ی میهن سیاهه،نشستن در سیاهی ها گناهه...

http://www.shadowy-texts.blogfa.com/post-37.aspx

خط خطی های دوره گرد یک سایه ی بی کله. شب است و چهره ی میهن سیاهه،نشستن در سیاهی ها گناهه. راه میروم،می ایستم ، راه میروم گاه آیات قرآن توی ذهنم میرود و میاید ، گاه جملات نهج البلاغه و گاه اورول،گاه حتی "میرا". گاه فریاد میشوم ، گاه بغض و گاه پوزخند قاطی آدم ها و شلوغی ها و تجمع ها . آب میروم وقتی میپیچد توی گوشم که " نشستن در سیاهی ها گناهه". آب میروم وقتی یاد خاوران می افتم و بولدوزرها،یاد کسانی که نیستند و یاد آن همه دل خوش بودن به استمپ روی انگشت اشاره . آب میروم توی نگرانی های مامان از آن دور دورها.

shadowy-texts.blogfa.com

خط خطی های دوره گرد یک سایه ی بی کله -

http://www.shadowy-texts.blogfa.com/post-41.aspx

خط خطی های دوره گرد یک سایه ی بی کله. می خندی به صدای خانومی که می گوید: طبقه ی هفتم و در آسانسور باز می شود. می خندم به حافظه ام، به جلد کادوی پو . میخندد شیوا به شمع هایی که شکل علامت سوال است. می خندیم من و سیاوش به آن اپیزود i love you paris که هیچش نفهمیده ایم. می خندی به من که جلوی تلویزیون دراز می کشم، بی خیال ،عصبی ، خسته . میخندیم ما 4 نفر. می خندیم که یادمان برود .می خندم که یادم برود. عجیب خسته ایم . و من تنها آوای تنبور "مستان سلامت می کنند" را دوست می دارم. کانون فلسفه و حکمت.

bluhen.wordpress.com

ژوکوند دیوانه | Kilimanjaro

https://bluhen.wordpress.com/2008/07/12/47

As a Friend . as an old Enemy. Laquo; گل عنکبوت. عنکبوت سرتاسر شیشه مربا را سراسیمه پیمود . و تارهای آشفته اش را بر هزاران زاویه تنید. و چشم هات بی نهایت بی رنگ است. و جمله هات کوتاه. بی نهایت بی رنگ است. اعدادی که از لای دندان هات می افتد. و تو مرا می شماری. آن قدر که زنده ام. مرا می شماری . زیر پلکم ، پیامبر ملعونی خانه دارد. که دست بر شانه ی یگانه پیرو اش نهاده. و آدمکی رنجور ، که میان ناخن های سفیدم. سر به سجده می بر د و زاری کنان. می خواهی مادر مهربان صاعقه ها باشی؟ که در آشپزخانه آتش گرفته بود؟

bluhen.wordpress.com

محکوم به جاودانه خندیدن | Kilimanjaro

https://bluhen.wordpress.com/2008/10/18/محکوم-به-جاودانه-خندیدن

As a Friend . as an old Enemy. Laquo; نوشته پیشین. محکوم به جاودانه خندیدن. باید زنی باشد ولو در راهروهای دیوانه خانه . راه رفتن از سر میگیرد هر بار و به ضرب جیغی بر زمین می افتد . ایستاده ام تا مردنش را ببینم . اگر بمیرد . دو شعر از بودلر میگذارم اینجا . Raquo; از صمیم دل – هیچ کس جز من نمیداند با چه خلوصی – میخواهم ایمان بیاورم که موجودی خارجی و ناپیدا به سرنوشت من علاقه مند است . اما چگونه میتوانم ایمان بیاورم؟ مرا چه سود که تو عاقل باشی؟ زیبا باش و ، محزون باش. اشک بر زیبایی چهره می افزاید. Raquo; هم...

shadowy-texts.blogfa.com

خط خطی های دوره گرد یک سایه ی بی کله - لوث

http://www.shadowy-texts.blogfa.com/post-40.aspx

خط خطی های دوره گرد یک سایه ی بی کله. تا کمی بعد به دنیا می آیی با همان دو تیله ی سیاه چشمانت . نوشته شده در پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸ساعت توسط میم. و من که از فرط بی جایی اینجایی شدم،در سایه روشنی گنگ از کلمات. کانون فلسفه و حکمت. و حالا زنده ام تا زندگی کنم . اعترافات و تراوشات ذهن من. امداد جمعیت دانشجویی مردمی.

shadowy-texts.blogfa.com

خط خطی های دوره گرد یک سایه ی بی کله -

http://www.shadowy-texts.blogfa.com/post-38.aspx

خط خطی های دوره گرد یک سایه ی بی کله. یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه .". درباره ی الی. - اصغر فرهادی. نوشته شده در یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸ساعت توسط میم. و من که از فرط بی جایی اینجایی شدم،در سایه روشنی گنگ از کلمات. کانون فلسفه و حکمت. و حالا زنده ام تا زندگی کنم . اعترافات و تراوشات ذهن من. امداد جمعیت دانشجویی مردمی.

shadowy-texts.blogfa.com

خط خطی های دوره گرد یک سایه ی بی کله -

http://www.shadowy-texts.blogfa.com/post-47.aspx

خط خطی های دوره گرد یک سایه ی بی کله. این سو کشان سوی خوشان ، وان سو کشان با ناخوشان. یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها . ". نوشته شده در سه شنبه ۵ آبان ۱۳۸۸ساعت توسط میم. و من که از فرط بی جایی اینجایی شدم،در سایه روشنی گنگ از کلمات. کانون فلسفه و حکمت. و حالا زنده ام تا زندگی کنم . اعترافات و تراوشات ذهن من. امداد جمعیت دانشجویی مردمی.

shadowy-texts.blogfa.com

خط خطی های دوره گرد یک سایه ی بی کله

http://www.shadowy-texts.blogfa.com/8802.aspx

خط خطی های دوره گرد یک سایه ی بی کله. میپرسی ستاره به ترکی چه میشود؟ جواب میدهم : اولدوز . و ناخوداگاه یاد 10, 12 سالگیم می افتم . آن رنگ قرمز تند روی جلد و عکس صمد بهرنگی که لبخند می زدو یاد اولدوز و عروسکش , یاد ماهی سیاه کوچولو . و یاد روزی که کتابم ناپدید شد . یادت هست چقدر دنبالش گشتم؟ چقدر شلوغش کردم , یادت هست بغض که کردم گفتی برایت کتاب دیگری میخرم , یادت هست آن "کتابهای دیگر " برای من آن کتاب قرمز رنگ تلخ صمد بهرنگی نمیشد. چرا از من ربودیش؟ یا سانسور نشده بود به حد کافی برای سن من؟ فکرش را هم نم...

bluhen.wordpress.com

خاطرات امید و مرگ | Kilimanjaro

https://bluhen.wordpress.com/2008/11/05/خاطرات-امید-و-مرگ

As a Friend . as an old Enemy. خاطرات امید و مرگ. دختر لهستانی پس از جنگ ، که تصویری از خانه. خواهش میکنم در صورت مرگ من این یادداشت ها را در اختیار » هانیا دوبروولسکا » بگذارید – نشانی هانیا را در یادداشت ها ذکر کرده ام – دادا ، 1944. امروز یادداشت های سابقم را خواندم و در تاثیر آن تصمیم گرفتم بار دیگر این یادداشت ها را بنویسم . لذت بزرگی دارد که انسان خاطراتش را یادداشت کند . به همین دلیل است که من باز هم خاطراتم را خواهم نوشت «. پنج شنبه . سی و یکم. 8211; در روز هفته اشتباهی شده است –. دوران دیمونی را...