moderndarvish.mihanblog.com

az1bisavad.blogfa.com

بی سواد

http://www.az1bisavad.blogfa.com/8912.aspx

جملات قصار یک بی سواد. مهدی در را با دست راست از پشت سر بست.ابرو هایش را در هم کشیده بود.سیبیل دسته دار و نوک تیزش از دو طرف تا نزدیکی های چانه اش می رسید.سمیرا به سختی و با فاصله زمانی زیاد نفس می کشید. چیه دردت امد؟ مهدی همانطور که دود سیگار را حلقه حلقه از دهانش خارج می کرد گفت: اولندش حقشه.دویوما برا بازی کردن با آبرو یه خونواده بچه نیست،برا یه تخت سینه ای ناقابل بچه است؟ دوباره زنجیر پاره کردی خوش غیرت؟ زورت به این یه الف بچه رسیده؟ الو آرش.معلومه کدوم قبرستونی هستی؟ صدای داد و فریاد مهدی به گوش می ...

az1bisavad.blogfa.com

بی سواد - شیشه

http://www.az1bisavad.blogfa.com/post-22.aspx

جملات قصار یک بی سواد. صاحب مغازه که تازه از شره زن میانسال آسوده شده بود با قیافه ای که خستگی چندین ساعت کار روزانه از آن می ریخت پاسخ داد:. همینی که اینجا است.این جعبه سفیده! سی و پنج.چل.چل و پنج.پنجا.پنجا و پنج. بله بله.ببخشید متوجه نشدم.آخه هر چی لامصب رو می شمرم ده تومنش کمه. پرسیدم تا کی بازید؟ تا نیم ساعت دیگه. این دور و ور زرگری نمی دونید کجا هست؟ زیر این بارون زرگریم کجا بود؟ ببخشید من زیاد کار ندارم.می خواستم یه انگشتر بفروشم. می دونم زرگری نیست اما این دور و ور زرگری پیدا نکردم. مال خر چیه آقا؟

az1bisavad.blogfa.com

بی سواد

http://www.az1bisavad.blogfa.com/8811.aspx

جملات قصار یک بی سواد. خوش به حال مردم. شش سالم بود و مثل تمام دوستانم عاشق بستنی.خیلی کم پیش می آمد که برایم بستنی بخرند.آنروزها علتش را نمی دانستم اما چند سالی است که خوب می دانم. برو کنار بچه.بزار برسم. مامان رسیدی دیگه.بستنی.بستنی خریدی؟ اول نگاهی به لبان آب ندیده ام انداخت.لبش را گزید و گفت:بچه چرا لبات انقدر خشکه؟ نه۲ ساعته که.نه ۲ ساعت و .از ظهر تا حالا چند ساعت می شه؟ از ظهر تا حالا آب نخوردی؟ آخه بستنی اینطوری بیشتر می چسبه. پسر گلم رفتم بستنی بخرم اما.اما تموم کرده بود. یعنی یه دونه هم نداشت؟

az1bisavad.blogfa.com

بی سواد

http://www.az1bisavad.blogfa.com/8902.aspx

جملات قصار یک بی سواد. انقدر اون دماغت رو بالا نکش.حالم به هم خورد.بزرگتر اینجا نشسته ها. این چه طرز حرف زدن با بچه است؟ ا ا ا نمردیم و بچه ۱۷ ساله هم دیدیم.همین حرفا رو زدی که انقدر لوس بار آمده.تو این یه ربع صد بار دماغش رو کشیده بالا.حال آدم به هم می خوره.ای بابا،اصلا انگار نه انگار. باز اعصابت از چی خورده می خوای سره این بچه خالی کنی؟ حرف مفت نزن.کجا اعصابم خورده؟ جای بچه گه بار آوردی. از همون اول که امدی به هم ریخته بودی.اصلا از قیافت معلومه دنبال بهانه می گردی. مگه از فوش به خونوادم بد ترم می شه؟

az1bisavad.blogfa.com

بی سواد

http://www.az1bisavad.blogfa.com/9101.aspx

جملات قصار یک بی سواد. به من که چیزی نگفت.اومد تو یه استکان چایی براش ریختم ور داشت رفت بالا. قرصاشو که عوض نکرد.فقط یه برنامه بهش داد.برنامه نرمش روزانه و این چیزا.گفت برا اعصابش خیلی خوبه. حمید برگه ای را از روی میز وسط هال برداشت. همینه؟ دیشب بهش میگم بذار برا جمعه تا همه بتونن بیان.یا پنجشنبه ای،وقتی.میگه الا و بلا باید فردا بیان.تا یک بعد نصفه شب داشت به اینو و اون زنگ می زد ایها الناس رأس ساعت پنج بعد از ظهر خونمون باشید می خوام براتون برقصم! خیلی هم خوبه.میگه به نظرت کسی می خرشون؟ من دیگه سر در نم...

az1bisavad.blogfa.com

بی سواد

http://www.az1bisavad.blogfa.com/8911.aspx

جملات قصار یک بی سواد. یا امام حسین،خودشه مهدی! آروم باش آبجی.سمیرا برو تو اتاق.تا نگفتم بیرون نیا. سمیرا به اتاق رفت و در را بست.صدیقه زیر لب صلوات می فرستاد و دایی حمید داشت کمربندش را محکم می کرد.دوباره زنگ در به صدا در آمد. داداش ترو خدا برو در رو باز کن.الآن در رو میشکنه ها.یا اباالفضل این چه بلایی بود تو دامن ما افتاد؟ برو بشین.من آرومش میکنم. صدیقه را با دست،کمی عقب تر راند و به سمت در حیاط به راه افتاد. کیه بابا؟ خدا بگم چیکارت کنه دختر! چرا اینطوری در می زنی؟ وای یا ابالفضل فکر کردیم مهدی! سمیرا...

az1bisavad.blogfa.com

بی سواد

http://www.az1bisavad.blogfa.com/8908.aspx

جملات قصار یک بی سواد. اولین پ ک از دومین سیگار. نفس نفس می زد و سخت مراقب بود مبادا بغض فرو خورده اش بشکند.خیلی سریع به سمت میز تحریرش رفت.تمام دست نوشته ها و خاطرات نگاشته شده اش را که از قبل در پوشه های مقوایی منظم کرده بود برداشت و به روی قفسه ی واژگون شده انداخت.فکش نیز همچون دست چپش به رعشه افتاده بود.صورتش سرخ شده بود و چشمانش از شدت خشم از حدقه بیرون زده بود. دیوونه چرا در رو باز نمی کنی؟ الآن ده دقیقه است پشت درم. آتش تمام اتاق را گرفته بود. نوشته شده در پنجشنبه بیستم آبان ۱۳۸۹ساعت 10:30 توسط رضا.

az1bisavad.blogfa.com

بی سواد

http://www.az1bisavad.blogfa.com/8812.aspx

جملات قصار یک بی سواد. ببنین عزیزم،من خیلی دوستت دارم. پس چرا نمیای خواستگاریم؟ آخه شرایطم جور نیست. گندش بزنن.این را گفت و کانال را عوض کرد.زیره چشمی نگاهی به علی انداخت.دوست داشت می گفت:عوضش نکن یاد دوران دوستی خودمون افتادم.اما علی آرام و بی صدا گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت قلمش را می تراشید. ا ا ا ا راستی علی امشب نود داره.فکر کنم شروع شده.نمی خوای ببینی؟ باشه خودم می بینم.ببینم به کجا می خوای برسی؟ اگه همین لگنم خراب بشه می پوسیم تو این خونه.می خوای ببینی پس چرا خاموشش کردی؟ اینبار خبری از اعتراض نب...

az1bisavad.blogfa.com

بی سواد

http://www.az1bisavad.blogfa.com/8901.aspx

جملات قصار یک بی سواد. دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد. لعنتی پس بیا دیگه.زود باش فایده ای نداشت آسانسور در طبقه ی چهارم جا خوش کرده بود و پایین نمی آمد.چند لحظه به پله ها خیره شد و بعد شروع به بالا رفتن کرد.خیلی خوب به مضرات کفش های پاشنه بلند پی می برد و دلش شاید برای کتونی های کهنه اش تنگ می شد.طبقه ی هشتم.زنگ خانه را زد.دوباره زد.و دوباره. چرا در رو باز نمی کنی؟ توی حموم بودم.چی شده؟ هیچیدسته کلیدم رو تو خونه جا گذاشتم.در رو بستم.برو کلیدی رو که گذاشتم پیشت بیار برم در رو باز کنم. به کی زنگ میزنی؟

az1bisavad.blogfa.com

بی سواد

http://www.az1bisavad.blogfa.com/8903.aspx

جملات قصار یک بی سواد. یک قوطی ر ب. صدای درگیر شدن کلید با قفل را شنید.در باز شد. چرا انقدر دیر کردی؟ این را گفت و سریع وارد آشپز خانه شد.یک راست رفت سر وقت قابلمه و با قاشقی که از روی میز برداشته بود شروع به چشیدن محتویاتش کرد.هنوز جواب سوالش را نگرفته بود.همانطور که غذا را مزه مزه می کرد با صدای بلند تری پرسید : نشنیدی چی می گم؟ کلی کار سرم ریخته.کجا قایم شدی؟ اشک در چشمانش حلقه زده بود ولبانش را می گزید.لرزش خفیفی در بدنش احساس می کرد.زیر لب آرام صلوات می فرستاد. عباس ترو خدا راستشو بگو.تو خونه ای؟