naser09.blogfa.com

mammad08.blogfa.com

عاشقان فانتزی - رمان عسل - فصل 3

http://www.mammad08.blogfa.com/post-29.aspx

دلم می خواست یک بار دیگر او را در کنار خویش به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم. رمان عسل - فصل 3. فاخته دستانم را در دست خود گرفت و گفت: می دانم چه حسی داری ، تو عاشق شده. می ترسیدم از عشق. از بی صدا قربانی شدن. فاخته اگر روزی نیاید چه کنم؟ ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد. در دام مانده باشد ، صیاد رفته باشد. آن روز تنھا چیزی که بر زخم قلبم مرحم می گذاشت دیدن دوباره ی آن غریبه بود. پس از تمام شدن کلاس مشتی آب به صورتم زدم و و به سوی خانه رفتم ، آن غریبه. آرامشی پس از طوفان . خورد و انگار ھیچ ا...

mammad08.blogfa.com

عاشقان فانتزی -

http://www.mammad08.blogfa.com/post-28.aspx

دلم می خواست یک بار دیگر او را در کنار خویش به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم. دوباره بغضم شکست ، این بار از بی مھری مادر بله حق با پدرم بود دیگر ما برای مادر مرده بودیم. گرسنگی ھنگام شام مرا به سوی میز کشاند و با اینکه از غذاھای سرد بیزار بودم شروع به خوردن ماھی کردم . پدر لبخندی از رضایت زد و گفت: این طور که نمی شود از فردا باید برای آوردن پرستار اقدام کنم ، می ترسم دو روز دیگر در خانه بمانم و دیوانه بشوم. شب ھا برای خواب ،خوب دیگر خیالم ازشما راحت می شود. باید آقای یگانه را ببینی اما قسم ب...

mammad08.blogfa.com

عاشقان فانتزی -

http://www.mammad08.blogfa.com/post-25.aspx

دلم می خواست یک بار دیگر او را در کنار خویش به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم. این کتک دلش میخواد! نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۱ساعت 14:11 توسط محمد. سلام من محمدم روانشناسی می خونم عاشق همتونم. در میان من و تو فاصله هاست. می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری؟ تو توانایی بخشش داری؟ دستهای تو توانایی آن را دارد؟ که مرا زندگانی بخشد. چشم های تو به من آرامش می بخشد. و تو چون مصرع شعری زیبا. سطر برجسته ای از زندگی من هستی. با وجود تو شکوهی دیگر. می توانی تو به من. یا بگیری از من.

mammad08.blogfa.com

عاشقان فانتزی -

http://www.mammad08.blogfa.com/post-20.aspx

دلم می خواست یک بار دیگر او را در کنار خویش به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم. سلام به همه ی دوستام. با عرض معذرت از اینکه خیلی وقته. نمیتونم به وبم برسم. خیلی جای خوشگلی هستش. البته اصفهانم رفتیم و سر زدیم. به من که خوش گذشته. گفتم بگم که بدونین چرا بهتون سر نمی زنم. منتظرم باشین میام پیشتون. نوشته شده در سه شنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۰ساعت 16:25 توسط محمد. سلام من محمدم روانشناسی می خونم عاشق همتونم. در میان من و تو فاصله هاست. می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری؟ تو توانایی بخشش داری؟ آن زم...

mammad08.blogfa.com

عاشقان فانتزی -

http://www.mammad08.blogfa.com/post-22.aspx

دلم می خواست یک بار دیگر او را در کنار خویش به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم. امروز از تو دورم. امروز بی تو تنهام. امروز از تو دل سرد. امروز از تو دل تنگ. آه که چه آمد بر سر من. آه که چه ها شد بر دل من. شبی از شب ها. خواهم افتاد و خواهم مرد. اما می خواهم هر چه بیشتر بروم. تا هر چه دورتر بیفتم. هر چه دورتر و دیرتر بمیرم. نمی خواهم حتی یک گام. یا یک لحظه پیش از آن که می توانسته ام. افتاده باشم و جان داده باشم. نوشته شده در یکشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۰ساعت 13:5 توسط محمد. در میان من و تو فاصله هاست.

mammad08.blogfa.com

عاشقان فانتزی

http://www.mammad08.blogfa.com/9101.aspx

دلم می خواست یک بار دیگر او را در کنار خویش به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم. این کتک دلش میخواد! نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۱ساعت 14:11 توسط محمد. سلام من محمدم روانشناسی می خونم عاشق همتونم. در میان من و تو فاصله هاست. می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری؟ تو توانایی بخشش داری؟ دستهای تو توانایی آن را دارد؟ که مرا زندگانی بخشد. چشم های تو به من آرامش می بخشد. و تو چون مصرع شعری زیبا. سطر برجسته ای از زندگی من هستی. با وجود تو شکوهی دیگر. می توانی تو به من. یا بگیری از من.

mammad08.blogfa.com

عاشقان فانتزی - رمان عاشقانه ی عسل

http://www.mammad08.blogfa.com/post-27.aspx

دلم می خواست یک بار دیگر او را در کنار خویش به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم. رمان عاشقانه ی عسل. ھمیشه از زمانی که خیلی کوچک بودم دلم می خواست خاطرات روزانه ام را ثبت کنم اما ھرگز در این کار مصمم نبودم ، به گمانم این بار بتوانم این تصمیم را عملی سازم. امروز روز اول مھر است و روز تولد من. به راستی کسی جز من می داند که امروز ھفده ساله می شوم! خیلی دلم می خواست بپرسم کی؟ خدای من ، مادر امروز چقدر مھربان شده بود . ای کاش امروز پایانی نداشت حتی برای لحظه ای گمان کردم مادر به خاطر فواد می مان...

mammad08.blogfa.com

عاشقان فانتزی

http://www.mammad08.blogfa.com/9102.aspx

دلم می خواست یک بار دیگر او را در کنار خویش به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم. من زندگی را دوست دارم. ولی از زندگی دوباره می ترسم! دین را دوست دارم. ولی از کشیش ها می ترسم! قانون را دوست دارم. ولی از پاسبانها می ترسم! عشق را دوست دارم. ولی از زنها می ترسم! کودکان را دوست دارم. ولی ز آئینه می ترسم! ولی از زبانم می ترسم! پس هستم اینچنین می گذرد روز و روزگارمن! من روز را دوست دارم. ولی از روزگار می ترسم! از طرف یه دوست عزیز که احساس امروزمو مدیونشم. سلام من محمدم روانشناسی می خونم عاشق همتونم.

mammad08.blogfa.com

عاشقان فانتزی

http://www.mammad08.blogfa.com/9006.aspx

دلم می خواست یک بار دیگر او را در کنار خویش به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم. باید کتاب را بست باید بلند شد در امتداد وقت قدم زد گل را نگاه کرد ابهام را شنید باید دوید تا ته بودن باید به بوی خاک فنا رفت باید به ملتفای درخت و خدا رسید باید نشست نزدیک انبساط جایی میان بی خودی و کشف من از میخکوب بودن و یکجا نشستن خسته شدم به کشف که رسیدم فهمیدم شکست خورده نیستم چون وجود دارم! نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۰ساعت 23:3 توسط محمد. آهسته تر بیا.دلواپسم مکن. در میان من و تو فاصله هاست.