nedashahheidar.blogfa.com

rouzhayezendegi.persianblog.ir

باز هم همان حکایت همیشگی.....

http://rouzhayezendegi.persianblog.ir/1393/12

باز هم همان حکایت همیشگی. من به درماندگی صخره و سنگ،من به آوارگی ابر و نسیم،من به سرگشتگی آهوی دشت،من به تنهایی خود می مانم. سالی که گذشت، سالی که می آید. سلام دوباره عرض شرمندگی. سلام بر عزیزانم وبلاگ جدید. سفر به شهر تاریخی همدان. تقویم من معطل یک فصل تازه است. داستان یک چراغ خاموش. فراز و نشیب دنیا. سالی که گذشت، سالی که می آید. همینطور در سال 93 دوستان خیلی خوبی پیدا کردم. قبلا با طلا، طاهره و سمانه همکار و دوست بودم، اما رابطه ما تا به این اندازه صمیمی و نزدیک نشده بود که خدا رو شکر این اتفاق در...

niniravanshenas.persianblog.ir

طرد - صدایم کن...صدای تو خوب است

http://niniravanshenas.persianblog.ir/tag/طرد

صدایم کن.صدای تو خوب است. پروفایل من : خود خودم. بین 2تا شوعر موندم. من از اول مامان بودم. اون روز که دیگه نترسم(٥). به جهنم افکار خوش آمدید دوستان. روزمره های یک پری. همه زنانگی های من. چهارخانه های یک غول صورتی. ساعت ٩:۳٢ ‎ق.ظ روز ۱۳٩٢/٩/۱۱ : توسط : خود خودم. همیشه فکر میکردم این منم که دوست ندارم پیش بابام باشم و یه جورایی وقتی مییاد، میرم تو اتاقم و دم پرش نمیپرم ولی دیشب فهمیدم که علنا اونه که دوست نداره من پیشش باشم و حتی وقتی سعی میکنم پیشش بمونم یه کاری میکنه که برم. یه دعوا یه گیر. پن: اینروزا ب...

rouzhayezendegi.persianblog.ir

عید فطر مبارک - باز هم همان حکایت همیشگی.....

http://rouzhayezendegi.persianblog.ir/post/273

باز هم همان حکایت همیشگی. من به درماندگی صخره و سنگ،من به آوارگی ابر و نسیم،من به سرگشتگی آهوی دشت،من به تنهایی خود می مانم. سالی که گذشت، سالی که می آید. سلام دوباره عرض شرمندگی. سلام بر عزیزانم وبلاگ جدید. سفر به شهر تاریخی همدان. تقویم من معطل یک فصل تازه است. داستان یک چراغ خاموش. فراز و نشیب دنیا. و حالا عیدانه شما دو تا حکایت طنز و چند تا جوک که امیدوارم خوشتون بیاد:. حکیمی بر سر راهی می‌ گذشت . دید پسر بچه ‌ای گربه خود را در جوی آب می ‌شوید . گفت : گربه را نشور ، می ‌میرد! Laquo; به نظر شما باید ب...

rouzhayezendegi.persianblog.ir

تقویم من معطل یک فصـل تازه است - باز هم همان حکایت همیشگی.....

http://rouzhayezendegi.persianblog.ir/post/279

باز هم همان حکایت همیشگی. من به درماندگی صخره و سنگ،من به آوارگی ابر و نسیم،من به سرگشتگی آهوی دشت،من به تنهایی خود می مانم. سالی که گذشت، سالی که می آید. سلام دوباره عرض شرمندگی. سلام بر عزیزانم وبلاگ جدید. سفر به شهر تاریخی همدان. تقویم من معطل یک فصل تازه است. داستان یک چراغ خاموش. فراز و نشیب دنیا. تقویم من معطل یک فصل تازه است. خالی ام چون باغ بودا ، خالی از نیلوفرانش. خالی ام چون آسمان شب زده بی اخترانش. دخترم ، من روی بند زیاد راه رفتم ، اما باور کن روی زمین در یک خط راست رفتن هزار بار سخت تر است.

niniravanshenas.persianblog.ir

* - صدایم کن...صدای تو خوب است

http://niniravanshenas.persianblog.ir/post/129

صدایم کن.صدای تو خوب است. پروفایل من : خود خودم. بین 2تا شوعر موندم. من از اول مامان بودم. اون روز که دیگه نترسم(٥). به جهنم افکار خوش آمدید دوستان. روزمره های یک پری. همه زنانگی های من. چهارخانه های یک غول صورتی. ساعت ٩:۳٢ ‎ق.ظ روز ۱۳٩٢/٩/۱۱ : توسط : خود خودم. همیشه فکر میکردم این منم که دوست ندارم پیش بابام باشم و یه جورایی وقتی مییاد، میرم تو اتاقم و دم پرش نمیپرم ولی دیشب فهمیدم که علنا اونه که دوست نداره من پیشش باشم و حتی وقتی سعی میکنم پیشش بمونم یه کاری میکنه که برم. یه دعوا یه گیر. پن: اینروزا ب...

niniravanshenas.persianblog.ir

بین 2تا شوعر موندم - صدایم کن...صدای تو خوب است

http://niniravanshenas.persianblog.ir/post/131

صدایم کن.صدای تو خوب است. پروفایل من : خود خودم. بین 2تا شوعر موندم. من از اول مامان بودم. اون روز که دیگه نترسم(٥). به جهنم افکار خوش آمدید دوستان. روزمره های یک پری. همه زنانگی های من. چهارخانه های یک غول صورتی. بین 2تا شوعر موندم. ساعت ۱٠:۱٢ ‎ب.ظ روز ۱۳٩٢/٩/٢۳ : توسط : خود خودم. یه پسر عموی بیشرف، باهوش، قدرت طلب و در حد بنز سبزه دارم که چشمای ریز و درخشانشو پشت عینک دور مشکی و با نمره ی بالا قایم کرده. من بهش میل جنسی دارم یه عالمه پرخاشگری یه حس نا امنی. پن1: معشوقه ای پیدا کرده ام بنام روزگار.

john-doe.persianblog.ir

داغ 23 - داستان یک چراغ خاموش

http://john-doe.persianblog.ir/post/67

داستان یک چراغ خاموش. نویسنده : کاملا ناشناس. ساعت ٧:٥٧ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٢٥ اسفند ۱۳٩۳. کمتر از سی دقیقه از پرواز گذشته بود و پریسا که دور از روزهای پر غرور گذشته، حالا خود را بیش از هر زمان دیگری وابسته و محتاج به خانواده می دانست، در حالی که دست مادرش را در دست داشت، سرش را روی شانه او گذاشته بود. الهه چشمانش را بسته بود و شبیه کسی که جرأت مواجهه با شرایط را ندارد، خود را به خواب زده بود. تقریبا . (این عبارت را به نجوا و با حس خواب آلودگی بیان کرد.). میدونی الان بالای کجاییم؟ راستش، از نظر خودم که خبر خ...

john-doe.persianblog.ir

لیلی - داستان یک چراغ خاموش

http://john-doe.persianblog.ir/tag/لیلی

داستان یک چراغ خاموش. نویسنده : کاملا ناشناس. ساعت ۸:٤٥ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢٩ تیر ۱۳٩۳. عزیزم نگران نباش. پریسا اینجاست. نیم ساعت پیش کارت پروازش صادر شده. تلألؤ پر طروات بهشت از دریچه درب، چشمانش را پر از نور کرد. باورش نمیشد که چند ساعت دیگر این سرزمین پر اضطراب را ترک خواهد کرد. ممکن بود که اکنون پریسا از آن سوی مرز فرودگاهی با لبخند به حال نذار مادرش بنگرد؟ بدویید بریم توی حیاط! پریسا جان خوبی مامان؟ نباید بر میگشتی اصفهان. دوباره حمید رو دیدی؟ مامان بیا از اینجا بریم. من از صدای اینجا بدم میاد. ساعت &#...