shortnote528.persianblog.ir

banuyesharghi21.persianblog.ir

باید فراموشت کنم - بانوی شرقی

http://banuyesharghi21.persianblog.ir/post/23

باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم. من می توانم ،می شود آرام تلقین می کنم. با عکس های دیگری تا صبح صحبت می کنم. با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم. سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم. شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم. حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود. فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم. من می پذیرم رفته ای و برنمی گردی همین. خود را برای درک این، صد بار تحسین می کنم. از جنب وجوش افتاده ام دیگر نمی گویم به خود. وقتی عروسی می کند، آن می کنم این می کنم. نویسنده : بانوی شرقی.

banuyesharghi21.persianblog.ir

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود - بانوی شرقی

http://banuyesharghi21.persianblog.ir/post/46

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود. دیروز بعد کلاس زبان با دوست جون رفتیم پارک, نشستن روی نیمکت توی سایه رو دوست دارم. قبلش رفته بودیم سوپر مارکت دوست جون کیک و اب معدنی خرید , دوست جون 49 کیلوه و هشت روزه هفته رو رژیم داره! وقتی دوست جون داشت پول کیک و اب معدنی رو حساب میکرد چشم خورد به شکلات "هابی" و کلی حس نوستالژیه خونم زد بالا بچه که بودم مامان بزرگم همیشه برام هابی میخرید اون موقع ها "هابی" واسه خودش برو بیایی داشت و مثل الان کلی تا شکلات رنگی منگی تو سوپر مارکتها نبود! سر سفره :پس کو کفگیر؟ داره ...

banuyesharghi21.persianblog.ir

تلگرام - بانوی شرقی

http://banuyesharghi21.persianblog.ir/post/41

اومدم تلگراممو چک کنم داداشی خان عکسای بین راهو برام تلگرام کرده بود . عکسایی که بین راه کنار رودخونه گرفته بودیم .با چه ذوق و شوق و انرژی توی آب بازی میکردم. ولی حالا.تنها چیزی که رو به رومه یه ساک وسط اتاقه که هر لحظه داره "دار" م میزنه. سرم درد میکرد دراز کشیده بودم روی مبل جلوی کولر .خواب بودمو نبودم . خودمو تو یه حوض آبی و بزرگ میدیدم, زیر آب . هوا گرگ و میش بود و همه جا درهم و. بهم ریخته من از جایی بالای سرم خودمو زیر آب میدیم که صورتم سفید و بی روح شده بود. من نوشتم :بعد قرنی آمدی اینجا نشستی رو ب...

banuyesharghi21.persianblog.ir

درهم - بانوی شرقی

http://banuyesharghi21.persianblog.ir/post/33

سرم پره از حس های در هم وقاطی. اونقدر یه موضوع رو با خودم تو سرم حمل میکنم , میکنم میکنم, تا قاطی کنم بزنم به سیم آخر و یه تصمیم های یهویی بگیرم که. نویسنده : بانوی شرقی. ساعت ۱٠:٤٠ ‎ق.ظ روز ۱۳٩٤/٤/٢٤. تگ ها : دلنوشته. درباره : بی تو شهریور من نسخه ای از پاییز است سی و یک روز قرار است که ابری باشم. پروفایل مدیر : بانوی شرقی. اثاث کشی اساسی :). از هر در بری 2. بند نمی آید . زندگی می گوید اما . باز باید زیست. دیوانه منحصر به فرد. یه فنجون رو راستی. این وبلاگ با قدرت پرشین بلاگ. راه اندازی شده است.

banuyesharghi21.persianblog.ir

سوگ - بانوی شرقی

http://banuyesharghi21.persianblog.ir/post/32

بعضی وقتها یه اتفاقهایی تو زندگی آدم میوفتن که اصلا قابل پیش بینی نیستن. بعضی از این اتفاقهای یهویی میتونن خیلی تلخ باشن .خیلی. مثل از دست دادن کسی که همین چند روز پیش خونشون مهمون بودی و هنوز گرمی دستشو تو دستت و بوسه ش روی گونت به یاد داری. داشتیم حاضر میشدیم بریم احیا ,که موبایل آقای پدر زنگ خورد, تا آقای پدر شوکه شد.رنگش پرید.کلافه شد. به مامانم گفت داییتو مثل اینکه تو باغش برق گرفته بهتره یه سر بریم بیمارستان. دلم هوری ریخت چقدر این کلافه شدن این حاشیه رفتن بابام آشناست .چقدر مثل 6 ساله پیشه . شبی ک...

banuyesharghi21.persianblog.ir

تابستان است! - بانوی شرقی

http://banuyesharghi21.persianblog.ir/post/24

وقتی صبح ها تا ساعت 12بخوابی معلومه که شب تا سحر خوابت نمیبره. تابستون با تموم بیکاریاش ناجور رو تنم بساطشو پهن کرده چقدر خوش میگذره بیکاری ,تا ظهر خوابیدن بی دغدغه نقاشی کشیدن. یونی ترم تابستون اون درسایی رو ارائه داده که بنده پاسشون کردم :( ( (. همه شب تا سحر دعا میخونن بنده نقاشی میکشم! خلاصه تابستان است و منو کلاس نقاشی و زبان و کتاب و بیکاری و دیگر هیچ. از اولین روز تا الان ماه رمضون فقط دو شبشو خونه بودیم . دوست دارم این شیک کردنا و جیتان فیتان پوشیدنا و مهمونی رفتن هامونو. این زن دایی بنده تمام مه...

banuyesharghi21.persianblog.ir

ری استارت - بانوی شرقی

http://banuyesharghi21.persianblog.ir/post/28

مامان خانوم و آقای پدر باز افطار مهمونن , با امشب این دومین شبیه که من و داداشی خان دوتایی افطار میکنیم. داداشی خان داره کم کم بزرگ میشه و من حس میکنم که دیگه اون جغله سابق نیس ,. علاوه برقدش که از آقای پدرهم بلند تر شده کم کم سرگوشش هم داره میجنبه. لباسهاشو ست میکنه اتو میکنه. زیادیم با اون تبلت کوفتیش ور میره و مثل سابق مدام تو اون کلشه چیه؟ لاینو گل بگیرن ایشالاااا .باید یه جوری سر از کارش در بیارم, بد سنیه! همین فندق , چند روز پیش منو بغل کرد و بلندم کرد! برای افطاری لازانیا درست کردم. گفتم دوست جون ...

banuyesharghi21.persianblog.ir

بعد تو... - بانوی شرقی

http://banuyesharghi21.persianblog.ir/post/42

امروز صبح ست پیش دستی و فنجون ونعلبکی که هفته پیش سفارش داده بودم دستم رسید . درست وقتی که دیگه برام مهم نبود اهمیتی نداشت. وقتی سفارششون میدادم کلی نقشه داشتم واسه خونه خودمو مستر, وقتی عکسشونو تو سایت دیدم تصورش رو میز صبحانه چقدر برام جذاب و شیرین بود. دیروز مامان گفت: میخوای یه بار دیگه بریم بپرسیم؟ میخوای اصلا استخاره کنیم؟ نگاش کردمو گفتم: مامان میشه لطفا دیگه تمومش کنین ,خسته شدم, دیگه نمیشکم . چرا نمیگی خالی شی؟ حرفی ندارم بزنم.گفت نمیدونی چقدر دلم گرفته؟ تو که الان باید آروم باشی خوشحال باشی.

banuyesharghi21.persianblog.ir

فوبیا (2) - بانوی شرقی

http://banuyesharghi21.persianblog.ir/post/30

نمیدونم چرا راجع به فوبیام نوشتم چندوقتی بود سعی میکردم راجع بهش فک نکنم و فراموشش کنم. بعد فیلم کانجرینگ یه مدتی کوتاهی بود که تونسته بودم با خودم کنار بیام و بتونم باز شبها تو خونه تنها حتی باشمو به چیزی فک نکنمو نترسم. که دختر عمه م آنابلو تعریف کرد و گفت این عروسک چقدر ترسناکه! امروزم یه لینک تو تلگرام گذاشته بودن ,فیلم دختر جن زده! وقتی پلی کردم از آقای پدر پرسیدم بنظرت واقعی بود؟ چشاشو ریز کرد و بدون اینکه نگام کنه سرشو تکون داد که یعنی نه! چرا اینقدر خلم من! چرا خودمو شکنجه میدم؟ و مشتاق خود مسترم...

banuyesharghi21.persianblog.ir

از هر دری بری - بانوی شرقی

http://banuyesharghi21.persianblog.ir/post/48

از هر دری بری. اون روز با دوست جون رفته بودیم پارک آبی از ساعت 1تا 7:30. هرچقدر دلم خواست از ته دلم جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ کشیدم اونقدر که تا همین الانش گلو درد دارم. هرچقدددددددددددددددددددددددددددددددر که دلم خواست تو رودخونه ش آب بازی کردماز سرسره ها بالا پایین رفتم شوخی کردیم خندیدیم. عصر که رسیدم خونه بدنم داغون بود له له آآآآآآ اصن یه وضی :. تو صف سرسره یو وایساده بودم دیدم یه باد خنکه ملایمی میخوره پشتم! پوست من زیادی لوسه :). خدید یه خورده بعد باز داشت پشتمو فوت میکرد :) ).