tanhaziresayeh.blogfa.com

ganjineyetajarob.blogfa.com

16+ - م ه د ی

http://www.ganjineyetajarob.blogfa.com/post/15

مهر ماه سال پیش دانشگاهیم دوباره سروکلش پیدا شد اما تو چت.اصرار داشت شمارمو بهش بدم منم خط قبلیمو روشن کردم که ببینم چیکار داره. بازم حرفای قبل رو میزد دوستت دارمو نمیتونم فراموشت کنمو از این شرو ورا که همه ی پسرا واسه مخ زدن شده نقل و نباتشون.گفتم تو منو دوست داری اما من به تو علاقه ای ندارم. روز بعدش همگی رفتیم باغ اونجا تحویلش نگرفتم.موقع رفتن شمارمو خواست اما این سری جلوی آرمین،گفتم واسه چی میخوای گفت واسه مهسا(خواهرش). اما تو لبخندتو بزن جانم. Design By : RoozGozar.com. ღ ღ من و تو ღ ღ.

ganjineyetajarob.blogfa.com

16+

http://www.ganjineyetajarob.blogfa.com/1390/09

۱پروفایلم به روز شد. ۲ی مدت نمیتونم بیام ی مشکلی واسم پیش اومده فقط واسم دعا. قبل از رفتنم واستون کامنت میزارم واسه خیلیاتون نتونستم کامنت بذارم نشد ارور میداد مثه شیدا جونم آیدا جونم .خیلیاتون.معذزت میخوام نتونستم. این داستانو بگم دیگه مثه سابق به ترتیب سن و تاریخ میرم جلو. نوشته شده در دوشنبه 21 آذر1390ساعت 11:24 بعد از ظهر توسط سحر مینا عسل سیما. نوشته شده در یکشنبه 20 آذر1390ساعت 1:16 بعد از ظهر توسط سحر مینا عسل سیما. نوشته شده در یکشنبه 20 آذر1390ساعت 11:33 قبل از ظهر توسط سحر مینا عسل سیما. سال سو...

ganjineyetajarob.blogfa.com

16+ - آرمین

http://www.ganjineyetajarob.blogfa.com/post/17

من خونه آرمین اینا نسبت به بقیه ی عمه هام بیشتر میرفتم مامانشو دوست داشتم. بعداز اون سری که مهدی واسه عروسی عموم اومده بودو مهدی به آرمین گفته بود که منو دوست داره و. ی سری من رفتم خونشونو ۵ روز تلپ شدم،ی روز عمم سرکار بود منو آرمین باهم تنها بودیم آرمین بحث مهدی رو کشید وسط شک کرده بود که ما باهمیم منم تا اسم مهدی رو آورد طوری عکس العمل نشون دادم که انگار متنفر شدم ازش زودم بحثو عوض کردم.آرمین شعر میگفت الانم میگه ی مشت از شعراشو آورد خوندیم همش از عشقو بی اعتنایی طرف حرف میزد. پاکش کرد دوباره تایپ کرد:.

ganjineyetajarob.blogfa.com

16+ - اغاز دوران طلایی

http://www.ganjineyetajarob.blogfa.com/post/9

اول دبیرستان ی گروه 5 نفره تشکیل دادیم دوستای صمیمی بودیم اما هر سال که به قدمت دوستیمون اضاف میشد یکی از گروه حذف میشد بخاطر نامردیاش الان گروهمون شده 2نفره بقیه رفتن پی زندگیاشون. من نوشین و ندا خیلی باهم صمیمی بودیم بخاطر صمیمیتمونم سال دوم ی رشترو انتخاب کردیم(تجربی) که باهم باشیم اما دوتای دیگه رفتن رشته (ریاضی. اینو تا اینجا داشته باشین نیاز میشه. اینارو که میگم باید بدونید تو پستای بعدی نیازتون میشه. اسمش علی بود علی طهماسبی فامیلیشو که دیدم هنگ کردم اخه اونجا یکی از خر پولترین ادما طهماسبیا بودن.

ganjineyetajarob.blogfa.com

16+ - م ه د ی

http://www.ganjineyetajarob.blogfa.com/post/11

تابستون سال سوم راهنمایی باز رفتیم اصفهان خیلی دلم میخواست ببینمش مارفتیم خونه مادر زن عموم و بخاطر ما قرار بود همه بیان اونجا.انقد تو کف دیدنش بودم که هرکی در خونشونو میزد من میرفتم درو باز میکردم (نزدیک در پشتی گلاب به روتون دستشویی بود اونام از در پشتی میومدن منم دستشویی رو بهونه کرده بودم که خودم درو باز کنم)ب. انقدر زورم گرفت که درو باز نکردم. صداشو میشنیدم اما ضایع بود همون لحظه برم بیرون صبر کردم رفتن داخل اونوقت اومدم بیرون. پیش داداشم نشسته بود منم جفته بابام نشستم که روبروش باشم. چند دقیقه بعد ...

ganjineyetajarob.blogfa.com

16+ - م ه د ی

http://www.ganjineyetajarob.blogfa.com/post/14

یک سال از رابطمون میگذشت اما تماسامون شده بود یک هفته ی تماس که از اول تا اخرش من میگفتم ما به درد هم نمیخوریم.من دیگه مهدی رو جدی نمیگرفتم. سال سوم دبیرستان بودم،خیلی وقت بود از مهدی خبری نبود هر از گاهی چت میکردیمو آف میزاشتیم تا اینکه ی روز اس داد و خواست که از اول شروع کنیم،بزرگتر شده بودمو خیلی پخته تر وباتجربه تر شده بودم.بهش گفتم اگه میخوای باهم باشیم باید به مامانت بگی،گفت ما بچه ایم زوده و . سال سوم خیلی اتفاقا واسم افتاد که دیگه به کل رفتارا و حتی خودشم فراموش کردم. Design By : RoozGozar.com.

ganjineyetajarob.blogfa.com

16+ - م ه د ی

http://www.ganjineyetajarob.blogfa.com/post/13

از اون روز به بعد دیگه باهاش سرد شدم و همش میگفتم منوتو به درد هم نمیخوریم اما اون ول کن ماجرا نبود. ۶ماه از رابطمون گذشت عید شدو اونا اومدن خونه یکی از عمه هام.داشتیم تدارک عروسی عموم رو میدیدیم.پسر عمم که از من ی سال کوچیکتره با مهدی خیلی صمیمی بود.منم مرتب میرفتم خونه ی اونا. ی روز که خونه عمم با پسر عمم تنها بودم بهم گفت که مهدی بهم گفته مینارو دوست دارم. پسر عمم تلفن رو ورداشت و شماره ی مهدی رو گرفت و گوشی رو به من داد.گفتم تو دیشب به آرمین چی گفتی؟ داشتم از فوضولی میمردم که چی کارم داره،مثلا عصبانی...

naghme96.blogfa.com

دالـــان بـــهـــشـــت - دلت گرفته

http://naghme96.blogfa.com/post-357.aspx

نتیجه زندگی چیزهایی نیست که جمع می کنی بلکه قلبهاییست که جذب می کنی! یه وقتایی که دلت گرفته،. دلت براش تنگ شده. حوصله ی هیچکسو نداری! به یاد لحظه ای بیفت که:. اون همه ی بی قراری های تورو دید،. نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۲ ساعت 20:16 توسط لنا. من نه وبلاگ،نه دفتر،دستک. ونه ایمیل ونه میلی دارم. به چنین رابطه های تهی ازمغز. به چنین واسطه های مخدوش. من ولی درهمه حال. وصل هستم به سرانگشت شما. ازطریق گل وباران وشکوفه. خط بی سیم نسیمی که همیشه. می وزدازطرف آبی عشق. وبلاگ خبری حسین اسماعیلی. و این منم .

ganjineyetajarob.blogfa.com

16+ - م ه د ی

http://www.ganjineyetajarob.blogfa.com/post/10

قبل از دبستانم با ی خانواده اصفهانی رفت و امد داشتیم خیلی باهم صمیمی بودیم.ی دختر(نگار) با ی پسر(نوید) داشته بیدن. نگار هم سن داداشم بود(4سال بزرگتر از من) نوید 2سال بزرگتر از من بود. قبل از شروع داستان یاد ی خاطره افتادم واسه همین تیترو مقدمه گذاشتم که خاطرمو بگم. نگارو نوید اینا تو خونشون 2تا مرغ داشتن هر سری میرفتیم خونشون با مرغا بازی میکردیم. بی ربط بود اما اسم نگارو نوید که اومد یاد این خاطره افتادم اخه خاک کردن مرغا خیلی واسم جالب بود. بود(به افتخارش صوت بزنید). صوت نزنی نمیزارم بقیشو بخونیا.