tarhe-salehin.blogfa.com

kukeney.blogfa.com

سرنوشت را از ســر،نوشت - سلامکی از دیار نی زار ها

http://www.kukeney.blogfa.com/post-25.aspx

سرنوشت را از سر،نوشت. سلامکی از دیار نی زار ها. چرا وقتی ما دلمون میگیره یا چشمامون خیس میشه یا ساکت مون می کنندیا.با تو حرف میزنیم. آره میدونم خیلی وقت باهات درد دل نکردم اره خیلی وقت ها صدات نکردم خیلی وقت ها نگاه ات نکردم اما اعتراف میکنم که خیلی ازت دور شدم اعتراف می کنم که مثل غریب ها شدی برام. شایدم برای اینه که گرفتار این دنیا با مترسکاش هستم که خودمم از یاد بردم گفتم خودم یادت تو افتادم که همه ی تار وپودمی. اما امروز هق هق ام وصوت دلم کنار رفیق ام یادت تو افتادم (امدم باهاش درد دلم کنم که .).

kukeney.blogfa.com

سرنوشت را از ســر،نوشت - سکوت شمع هایم

http://www.kukeney.blogfa.com/post-18.aspx

سرنوشت را از سر،نوشت. خدایا به این شمع ها نگاه کن. چه ارام وبی صدامی سوزند. تو مرا می بینی ، صدام رامی شنوی ،من در این سیاهی گمشده ام(دارم غرق می شم). خدایا مرا یاری کن تا نورت(خسته شدم ازسکوت شکیبایی شب شهرمون) را بیابم. کجا باید رفت تانباشه . خدایا نگاهم کن نذار . نوشته شده در ۸۸/۱۰/۲۲ساعت 19:33 توسط هیزم شکن. شیخ که امدادگر بود.

kukeney.blogfa.com

سرنوشت را از ســر،نوشت - تقديم به زيباترين آهوي ام

http://www.kukeney.blogfa.com/post-21.aspx

سرنوشت را از سر،نوشت. تقديم به زيباترين آهوي ام. ای که دیدی به عیان اشک تماشای من. ترسم این سیل برد مردم بینایی من. گفته بودی بزنم نقش تو بر لوح خيال. تا خيالت چه كند بر دل سوداي من. خواب گبسوي تو ديدم كه چو يلدا است بلند. روشن از كوكب چشمت شب يلدايي من. گرچه هستي همه دام است چه بيم است مرا. نشود صيد كسي آهوي صحرايي من. سينه ام زخمي فرياد شد از شوق حضور. شور عشق ات به سر آورده شكيبايي من. سوختم ،سوختم اي ديده بينشان آبي. تا كه افشا نشود قصد شيدايي من. موج عشق تو به غرقاب جنونم انداخت. شیخ که امدادگر بود.

kukeney.blogfa.com

سرنوشت را از ســر،نوشت - از من به تو

http://www.kukeney.blogfa.com/post-28.aspx

سرنوشت را از سر،نوشت. از من به تو. بگویم از سادگیهای انباشته در درونم. دیگر بازی با کلمات را مجالی نیست تنها باید گفت ساده و برهنه. گفت که دلیلی هستی بر بودنم بر نفس کشیدنی عمیق که در ته دل میفهماند به من که تو هستی هرچند نامت تنها دوستی است ساده و بی توقع. نهالش را کاشتیم هر روز باید به آن سرک کشیم حواسمان باشد که چه گرانبها نهالی در حال روییدن است اگر روزی تو دلمشغولی داشتی وقتت پر بود من به آن سر میزنم و گاه دیگر تو تنها قول بدهیم که نخشکد. حال که میخواهم ساده بگیم و بنگارم پس پناه کلماتم باش.

kukeney.blogfa.com

سرنوشت را از ســر،نوشت - به نام او که بی نیازم ولی...

http://www.kukeney.blogfa.com/post-20.aspx

سرنوشت را از سر،نوشت. به نام او که بی نیازم ولی. سر آغاز هر نامه نام خداست. که بي نام او نامه يکسر. راز دل با تو چه گويم،که. تو خود راز دلي. دانه و لانه وبال و پر و. شکرت که توشه اي جز توکل. هر که را مي بينم،با خود. ما همه بيچاره ايم و تنها. وما همه بيکاره ايم و تو. عشق يعني بغضي در. خدايا از ته دل مي گويم. عاشقان را غم نده. به من زيستن عطا کن که در. لحظه ي مرگ بر بي ثمري. آنچه که بر من گذشته است. و مردن عطا کن تا بر. خدايا مرا در برابر. فرما،خودم از عهده ي. دشمنانم بر مي آيم. سنگینی حضورش احساس تلخی ست.

kukeney.blogfa.com

سرنوشت را از ســر،نوشت - خدا...

http://www.kukeney.blogfa.com/post-32.aspx

سرنوشت را از سر،نوشت. مشب دلم خیلی گرفته. نمیدونم چرا خدا نمیخواد؟ نمیتونم بی خیالش بشم این دیگه تنها چیزیه که نمیتونم. شاید بازم نوبت منه . اگه خدا تو بخوای باشه. ولی اخه مگه میشه نمیتونم باور کنم. وقتی یاد اون وقت ها میفتم حسرت میخورم . مگه گناه من چی بود؟ نوشته شده در ۸۹/۰۵/۲۸ساعت 23:54 توسط هیزم شکن. شیخ که امدادگر بود.

kukeney.blogfa.com

سرنوشت را از ســر،نوشت - به جای آوردم

http://www.kukeney.blogfa.com/post-24.aspx

سرنوشت را از سر،نوشت. به جای آوردم او را ،. هان همان شهر زاده بیچاره است،. اوکه شبی دزدان دریایی به شهرش دزدان دریایی به شهرش. بلی دزدان دریایی وقوم جادوان وخیل غوغایی به شهرش حمله آورند و او. مانند سرداری دلیری نعره زد بر شهر:. وبسیاری دلیرانه سخنها گفت. اما اماپاسخی نشنفت نشنفت. اگر تقدیر نفرین کرد یاشیطان فریفت ،هر دست یا دستان. صدایی برنیامد از سری(همه با بی کسان خود بودندو تجهی نکردند) ناگاه سنگ وسرد گردیدند. از اینجا نام او شد شهریار شهر سنگستان. چون دیوانگان فریاد میزد :آهای. اما سنگ ها همشون خاموش.

kukeney.blogfa.com

سرنوشت را از ســر،نوشت - رمضون اومد ولی

http://www.kukeney.blogfa.com/post-30.aspx

سرنوشت را از سر،نوشت. ماه رمضان اومد و آقامون نیومد.آقا جان می شه تو این ماه رمضون تنها یه بار مهمون سفره افطار ما باشی؟ ماه رمضون بدون شما صفا نداره. فقط جاهایی از غ صههاشون برای دیگران. تعریف میکنن، که کمتر آزار. نوشته شده در ۸۹/۰۵/۲۰ساعت 23:58 توسط هیزم شکن. شیخ که امدادگر بود.

kukeney.blogfa.com

سرنوشت را از ســر،نوشت - ٍٍسئوال

http://www.kukeney.blogfa.com/post-29.aspx

سرنوشت را از سر،نوشت. داغ ودرد است همه نقش ونگار من. بنگر این نقش به خون شسته ،نگارا تو بمان. هردم از پرده عشاق پریشانی رفت و. به سر زلف بتان سلسله داراتوبمان. دیروزبا بچه هارفته بودیم بیرون تا نزدک های خود صبح باهم بودیم. قبل از اون که بیرون یه دختر ۸ساله امده بود آمده بود خونه ما(از شاگرد ها مادرم بود)شروع کرد برای من ومادرم دردودل کردن از اینکه چرا من بردار ندارم (چرا ما چهار تا دختریم ). توی چند ساعتی که با بچه ها بودیم یکشون من را گوش کرده بود هی درد دل می کرد. یه کله می گفت و من مجبور بودم سکوت کنم.

kukeney.blogfa.com

سرنوشت را از ســر،نوشت - باید نوشت وساکت ماند

http://www.kukeney.blogfa.com/post-19.aspx

سرنوشت را از سر،نوشت. باید نوشت وساکت ماند. کنون باید نوشت، در سراپرده عشق. از معشوق یا معبود،. هر چه هست از او باید گفت،. از آن وجودی که موجود نیست، از آن نگاهی که از دیده نیست، از آن صدایی که از حنجره نیست و از آن نفسی که عاری از نفس است. نمیدانم که امروز چه رنگی است، سبز، آبی یا چون رنگین کمان؟ نمیدانم که باید بروم یا که باز بمانم، نگران؟ عجب از دوستان دارم که کنون همگی در گذرند، لیک میمانم و این دو سه لحظه را غنیمت میشمارم. گذران از بدو تولد تا به آن موقع که میخواندتم سفیر عشق برای طیران.