uniqueband.blogfa.com

sweetyasi.blogfa.com

داستان من - فصل بیست و هفتم

http://www.sweetyasi.blogfa.com/post-38.aspx

فصل بیست و هفتم. هر بار بالا رفتن صدای آقای جفرسون مانند پتکی بر سر آن دو می خورد.هیچ کدام جرات نمی کردند که در را باز کنند. هیچ وقت فکر نمی کردند که به این زودی مجبور شوند که دوباره یکدیگر را ببینند. رابرت می دونم که خونه هسی پس این در لعنتی رو باز کن کارت دارم که اومدم اینجا باید ببینمت.خودم تنهام می فهمی چی می گم؟ سارا نگاهی به اندرو انداخت که هم چنان به در خیره شده بود. با صدایی که به زحمت شنیده می شد گفت:. اندرو کاش به خود رابرت بگیم اینجوری بهتره.). فکر می کنی اون الان اصلا می فهمه که چی می گیم بهش؟

m-a-f-a.blogfa.com

توی این 4دیواری منو تنهانذار....2.... -

http://www.m-a-f-a.blogfa.com/post/15

توی این 4دیواری منو تنهانذار.2. سلام عیدسال ۹۱روبه همتون تبریگ میگم. امیدوارم سال خوبی داشته باشید. نوشته شده در سه شنبه ۱ فروردین۱۳۹۱ساعت ۲:۴۹ قبل از ظهر توسط فرزانه. سلام به وبلاگم خوش اومدید. Toye in 4divari mano tanha nazar1 /farzaneh khodam. Taght biyar taghatbiyar toin rozayebikasi/sara jon. Engar paye saniye ha lang mishe/parisa. Baraye man yek panjereh kafist/amir. Behtarin sayte kharide sharj/birsharj. Mojtaba/sherkate tolide pesar dokhtara.

m-j-f-a.blogfa.com

چار دیواری - سلام

http://www.m-j-f-a.blogfa.com/post-34.aspx

امیدوارم حال همه ی شماها خوب باشه میخواستم ماه مبارک رمضان روبه همه ی شمامسلمانان هرجای دنیا که هستیدتبریک عرض کنم وازخدامیخوام که به همه ی شمااستقامتی مثل کوه بده تا بتونید ماه مبارک رمضان روبشت سربذارید. میدونید بچه ترکه بودم وقتی به برنامه های تلویزیون که یه چیزی روتبریک میگفتن نگاه میکردم حرص میخوردم حتما میگیدچرا. ازاینکه چرانمیگن به همه ی مسلمانان جهان تبریک عرض میکنیم اون موقع ارزوم شده بود که یه روزی مجری برنامه تلویزیون بشم واینجوری تبریک بگم. حتما باخودتون میگوییدچه فرقی داشت.

m-j-f-a.blogfa.com

چار دیواری - الهی بمیرم

http://www.m-j-f-a.blogfa.com/post-26.aspx

تو چشام نگاه بکن ببین چقدبارونیه. فکرمیکنی دل کندن ازتو به همین اسونیه. میدونم که خیلی سخته تحمل دوریه من. روزخم من نمک نزن. الهی بمیرم نبینم اون اشکاتو. دارم میرم من وابکن اون اخماتو. الهی بمیرم واسه چی چرا گریونی. گفتی بمیرم واسه چی چرا حیرونی. قسم میدمت توروبه هرچی تودنیا داری. بشت سرم گریه نکن. دستمو نگیرنگو نه نمیتونم بمونم. این جا دیگه جا ندارم اینو خودم خوب میدونم. نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۰ساعت 19:46 توسط فرزانه. Engar paye saniyeha lang mishavad. Behtarin sayte kharide sharj.

sweetyasi.blogfa.com

داستان من - فصل بیست و هشتم

http://www.sweetyasi.blogfa.com/post-39.aspx

فصل بیست و هشتم. اندرو نمیدونم چی باید بگم.حس خیلی خوبی دارم وقتی به دیشب فکر می کنم آه اصلا دوست ندارم به دیروز فکر کنم یعنی هیچ وقت تو زندگیم انقدر درد نکشیده بودم. فکر می کردم دیگه هیچ وقت نمی تونم تو یه تخت گرم و نرم بخوابم.). نشستی نگاه کردن آخه به تو هم میگن دکتر و از این چرت و پرتا. بعد اونم برگشت و یک سیلی محکم و آبدار به من زد.). اندرو خندید و جای سرخی رو گونه اش را به سارا نشان داد. آخی چرا اینطوری شدی اندرو؟ نگاه کن کبودت کرده می خوای یخ بذاری روش؟ خیلی وحشی این دکتر جفرسون.). هر دو با هم خندی...

sweetyasi.blogfa.com

داستان من - فصل سی ام

http://www.sweetyasi.blogfa.com/post-41.aspx

تیفانی با تعجب نگاهی به آن دو انداخت و طره ای از موهایش را که بر پیشانیش افتاده بود را بالا زد. با خوشرویی به سمت آنها رفت و گفت:. سلام، میتونم کمکتون کنم؟ اندرو و سارا به یکدیگر نگاهی انداختند و نمی دانستند که کدام یک صحبت را شروع کند. اندرو سریع از سارا پیشی گرفت و گفت:. سلام شما تیفانی هستین؟ بله خودم هستم اتفاقی افتاده؟ نگاه پرسش گرش به چشمان سارا دوخته شد و سارا سریع نگاهش را از او برگرفت. مثل اینکه او می توانست از چشمانش قضیه را بفهمد. اندرو ادامه داد:. تیفانی آنها را به سمت آشپزخانه برد. داخل ...

sweetyasi.blogfa.com

داستان من - فصل بیست و ششم

http://www.sweetyasi.blogfa.com/post-37.aspx

فصل بیست و ششم. خون از صورت اندرو فرار کرده بود و به رنگ دیوار در آمده بود. سارا هم ترسیده بود اما نه به اندازه اندرو. دیگر برایش عادی شده بود. اندرو هم چنان به در می کوبید به امید آنکه رابرت در را باز کند. سارا دستان او را گرفت و اندرو را به سمت خودش چرخاند:. اندرو نکن اینکار فایده نداره. اون الان باور کن حتی صدای ما رو هم نمیشنوه پس اینجوری نکن اصلا هم نترس. دیر نشده خیالت راحت تنها کاری که الان باید بکنیم اینه که در رو بشکنیم و بریم تو.همین.). عمو خواهش می کنم یه چیزی بگو! چرا همه چیو میریزی تو خودت؟

minapanahi.blogfa.com

تلخند -

http://www.minapanahi.blogfa.com/post-46.aspx

کاش می شد دردها را نیز مثل لغات جمع بندی کردی. آن مرد در باران آمد. با چمدانی به رنگ پاییز. خزان زرد شد وقرمز. در ان هنگام که ساعت بارها نواخت. وکلاغها مارش ماندنش را میان هیاهوی شهر نواختند. در اردیبهشت شبهای تنهایی. باکوله باری از مهر. بمان تا سردی روزهای برفی را به باد فراموشی بسپارم. نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۷/۰۴ساعت 0:41 توسط مینا پناهی. دانشجوی کارشناسی ارشدکارگردانی عروسکی. سرپرست گروه نمایش تلخند. کارگردان و بازیگر تئاتر. تکه پاره های از دل نوشته ها. تکه پاره هایی از شعر. اجراهای گه گاه تئاتر.

minapanahi.blogfa.com

تلخند -

http://www.minapanahi.blogfa.com/post-44.aspx

آلبومی از یک تولد تا. روزی که بدنیا آمد پدرش ورشکست شد و تمام زندگیش را باخت. نام این پسر خوش شانس لوک نبود بلکه آلفونزو بود. در کودکی لج باز بود. در نوجوانی تمبر باز بود. در جوانی سرباز بود و بعد از اتمام سربازی سربارشد. دوره دختربازی و زن بازیش رسید. وقتی میان سال شد قمار باز بود. حالا که سالها از این ماجرا می گذرد چیزی نداردجز اینکه خود را در برابردیگران ببازد. نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۰۷ساعت 19:48 توسط مینا پناهی. دانشجوی کارشناسی ارشدکارگردانی عروسکی. سرپرست گروه نمایش تلخند. تکه پاره هایی از شعر.