veryshortstories.blogsky.com
داستان های خیلی خیلی کوتاهداستان های خیلی خیلی کوتاه - داستان در چند خط - سری جدید
http://veryshortstories.blogsky.com/
داستان های خیلی خیلی کوتاه - داستان در چند خط - سری جدید
http://veryshortstories.blogsky.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Saturday
LOAD TIME
0.4 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
19
SSL
EXTERNAL LINKS
18
SITE IP
31.3.232.171
LOAD TIME
0.391 sec
SCORE
6.2
داستان های خیلی خیلی کوتاه | veryshortstories.blogsky.com Reviews
https://veryshortstories.blogsky.com
داستان های خیلی خیلی کوتاه - داستان در چند خط - سری جدید
داستان های خیلی خیلی کوتاه
http://www.veryshortstories.blogsky.com/page/5
داستان های خیلی خیلی کوتاه. داستان در چند خط - سری جدید. چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1394. خان از وقت و بی وقت خوندن خروسای ده. که چرتش رو پاره می کردن کلافه بود. یه روز این خبر تو ده پیچید که روباها و شغالا. شبانه تمام خروسای ده رو تکه پاره کردن. بعد یه خروس کوکی توی میدون ده نصب کردن. و مقدار زیادی خروس قندی بین رعایا تقسیم . سر سال، سحری بود که باز چرت خان پاره شد. کروه کر خروس های جوان یک صدا می خواندند. آنروز، خان، به شهر فرار کرد و خروس کوکی ناپدید شد. دوشنبه 31 فروردینماه سال 1394. این هم که محاله.
خفگی هسته ای - داستان های خیلی خیلی کوتاه
http://www.veryshortstories.blogsky.com/1394/04/18/post-269/خفگی-هسته-ای
داستان های خیلی خیلی کوتاه. داستان در چند خط - سری جدید. پنجشنبه 18 تیرماه سال 1394. کشیک اورزانس بودم که یک مریض خیلی. بد حال رو آوردند . دچار خفگی شدید شده بود. و نفس نمی کشید و نبضش نمی زد . همراهش. می گفت موقع خوردن میوه ، گویا هستۀ زردآلو را. بلعیده و توی گلویش گیر کرده . به هر زحمتی بود. هسته را بیرون آوزدیم و با هزار بدبختی نفس و. نبضش را برگرداندیم که بعد تعریف کرد بزرگ تر از. این هسته را خیلی بلعیده بود ولی نمی دانست. چرا این یکی توی گلویش گیر کرده بود . خدا را شکر می کرد که از خفگی هسته ای.
داستان های خیلی خیلی کوتاه
http://www.veryshortstories.blogsky.com/page/4
داستان های خیلی خیلی کوتاه. داستان در چند خط - سری جدید. سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1394. میای پایین یا بیارمت پایین. ا: میای پایین یا بیارمت پایین. خ:خفه میشی یا بگم بگیرن باندازنت تو طویله. ا:عجب زبون نفهمیه، میگم بسه دیگه بیا پایین. خ:عمرا بیام پایین ، هنوز سیر نشدم. سوء تفاهم نشه ، این بخشی از مکالمه خفاس. خونخوار که نشسته پشت اسب نجیب و خونشو. پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1394. ای وای ریشات کو؟ یه باد مخالف که نزدیکه . باز سیستم پیش بینی هوای تو کار افتاده . آره یادته که سی و چند سال پیش جهت باد رو.
نسخه قابل چاپ
http://www.veryshortstories.blogsky.com/print/post-269
کشیک اورزانس بودم که یک مریض خیلی. بد حال رو آوردند . دچار خفگی شدید شده بود. و نفس نمی کشید و نبضش نمی زد . همراهش. می گفت موقع خوردن میوه ، گویا هستۀ زردآلو را. بلعیده و توی گلویش گیر کرده . به هر زحمتی بود. هسته را بیرون آوزدیم و با هزار بدبختی نفس و. نبضش را برگرداندیم که بعد تعریف کرد بزرگ تر از. این هسته را خیلی بلعیده بود ولی نمی دانست. چرا این یکی توی گلویش گیر کرده بود . خدا را شکر می کرد که از خفگی هسته ای. نجات یافته است .
نسخه قابل چاپ
http://www.veryshortstories.blogsky.com/print/post-270
سر و صدای عجیبی توی ده پیچیده بود. سید ممد افتاده بود جلو و مردم به دنبالش. به سمت خونه کدخدا . کدخدا و دار و دسته اش. بار و بندیل رو بسته بودند و اماده فرار. ناگهان صدای تیری بلند شد و سید محمد نقش. زمین مردم فرار کردند. ارباب یه تک تیر انداز. از شهر فرستاده بود.
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
19
یادداشت های یک پسر خل و چل - داستانک های شیشه ای
http://www.ozzal.blogsky.com/1394/05/21/post-183/یادداشت-های-یک-پسر-خل-و-چل
داستانک های شیشه ای. داستان کوتاه و شعر و .و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود. چهارشنبه 21 مردادماه سال 1394. یادداشت های یک پسر خل و چل. تو قصه ها که خونده بودم یه عاشق. دیوانه به یک نظر دل و دین شو داده بود. به لیلی یا شیرین . به ریش هرچی مجنون. و فرهاد خندیده بودم که لابد از اول یه تخته. شون کم بوده. اینارو افسانه می دونستم و. مال عهد عتیق نه مال این دور و زمونه . باور کردنی نبود و نیست که منم با این همه. ادعای اراده و عقل تو همچین تله ای افتاده. باشم تو چی داشتی تو اون صورت معصوم. من که عددی نیستم.
داستانک های شیشه ای
http://www.ozzal.blogsky.com/page/3
داستانک های شیشه ای. داستان کوتاه و شعر و .و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود. یکشنبه 11 بهمنماه سال 1394. ا ولین بار بود که مفخم رو این طور شاد و شنگول. و مشغول بگو و بخند با مهمونا می دیدم .مردی. جدی و متفکر که همیشه تو خودش بود و حتی گاهی. به نظر عبوس میومد. یه سالی می شد که از زندون. آزاد شده بود . به جرم فضولی! سه سالی اون تو. آب خنک خورده بود و حالا به نظر میومد حالش جا اومده. و کاملا ادب شده . برگشتم به خواهرم که کنارم نشسته. بود گفتم مهناز چه عجب اخلاق شوهرت از این رو به اون. فکر می کردم انگار اون...
داستانک های شیشه ای
http://www.ozzal.blogsky.com/page/2
داستانک های شیشه ای. داستان کوتاه و شعر و .و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود. جمعه 21 اسفندماه سال 1394. داشت جوش میخورد که مادر افسانه پرسید. آقا فرشاد از نظر من یه مسئله باقی مونده که خوبه روشن. اونم دلیل جدایی شما از همسر قبلیتونه؟ فرشاد با کمی مکث جواب داد : والله زن بسازی نبود. می شه کمی بیشتر توضیح بدین. اون نجابتی که من انتظار داشتم نداشت. یعنی خدای ناکرده . البته نه اون طوری که فکر کردید. آخه از نظر من نجابت زن در اطاعت از شوهرشه. حتی اگر توسری بخوره باز هم باید مطیع باشه. معلوم شد ساناز و. خیری ...
پسران ایران خانم - داستانک های شیشه ای
http://www.ozzal.blogsky.com/1394/05/15/post-178/پسران-ایران-خانم
داستانک های شیشه ای. داستان کوتاه و شعر و .و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود. پنجشنبه 15 مردادماه سال 1394. ایران خانم بی حال و نیمه بیهوش روی. یک تخت فکسنی قدیمی دراز کشیده بود. و دکتر بالای سرش مشغول معاینه بود. تنها دخترش ایراندخت گوشۀ اطاق ایستاده. بود و بی صدا اشک می ریخت . پسرای. ایران بیرون اطاق خونسرد و بی خیال با. هم پچ پچ می کردند . شاید برای تعیین. تکلیف خونۀ ویرانۀ مادرشون با هم قرار. و مدار می گذاشتن. موقعیت این زمین. جون می داد برای یه برج ده بیست طبقه. دکتر کارش رو تمام کرد و نسخه ای رو به.
برج العرب - داستانک های شیشه ای
http://www.ozzal.blogsky.com/1394/05/17/post-180/برج-العرب
داستانک های شیشه ای. داستان کوتاه و شعر و .و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود. شنبه 17 مردادماه سال 1394. مهمونی کوچکی داده بودیم ولی وقتی. همه رفتن دیگه نای راه رفتن نداشتیم با این. وجود داشتیم ظرفا رو می شستیم. و خشک می کردیم که نسترن گفت میدونی. این مستاجر بالایی ما عروسی دخترش رو. گرفته .گفتم همونا که پارسال. خونۀ دکتر رو اجاره کردن؟ مقیم امریکا هستن و سالی یکی دو ماه. میان ایران. دکتر هم که رفته دوسال بمونه. امریکا تا بتومه اقامتش رو بگیره . گفتم زیاد تعجبی نداره ، بالاخره این چند صد. که شاید درآمد یک.
ترس ناشناخته - داستانک های شیشه ای
http://www.ozzal.blogsky.com/1394/05/20/post-181/ترس-ناشناخته
داستانک های شیشه ای. داستان کوتاه و شعر و .و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود. سهشنبه 20 مردادماه سال 1394. نمی دونم چرا مادرم هوس کرده بود. چند روزی ازشهر خوش آب و هوای. خودمون بیرون بزنه و بیاد به این تهرون. تفتیده دیدن من . به هر حال خیلی. خوشحال شدم و فرصتی شد که شب. جمعه چند تا از فامیلای پایتخت نشین. رو برای شام دعوت کنم . در تدارک سور. و سات این مهمونی بودم که مادرم گفت:. فرشته ، از این عکس بهتر نداشتی از من. بذاری تو هال جلو چشم مردم . با تعجب. گفتم مامان این عکس رو ایام عید که. آرایش تنها گذاشت .
داستانک های شیشه ای
http://www.ozzal.blogsky.com/1394/01
داستانک های شیشه ای. داستان کوتاه و شعر و .و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود. شنبه 1 فروردینماه سال 1394. یک سال دیگر - زندگی در دو پرده. زندگی در دو پرده. یک سال دیگر هم گذشت .یک سال پیرتر شدم .یک سال تنهاتر،. یک سال نا امیدتر و دورتر از همۀ آرزوهایی که در جوانی به. دنبالش بودم و نمی دانستم این قدر دست نیافتنی هستند . وقتی جوان بودم و توانمند ، کمبود تجربه بهانه ناکامیابی ها. بود وحالا که کوله باری از شکست ها را به عنوان تجربه بدوش. می کشم ، خدایا چقدر احساس ضعف می کنم! داستان های خیلی خیلی کوتاه.
داستانک های شیشه ای
http://www.ozzal.blogsky.com/page/4
داستانک های شیشه ای. داستان کوتاه و شعر و .و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود. چهارشنبه 9 دیماه سال 1394. چراغ عمر زری هم داشت خاموش می شد .همین یک ساعت. پیش دکتر پس از معاینه، سری به علامت تاسف تکان داد و. بیرون رفت .پرستار هم تیر خلاص را زد و گفت می خواهید. برایتان یک قرآن بیاورم بالای سرش بخوانید . قرآن را باز کردم و از اول سورۀ الرحمن شروع کردم زمزمه. کردن یکی دو آیه بیشتر نخوانده بودم که رفتم تو فکر قدیما . خونۀ ما تو خیابون نایب السلطنه اوائل کوچۀ دردار بود . با. تو این فکرا بودم که دستی به شونه ام ...
داستانک های شیشه ای
http://www.ozzal.blogsky.com/1394/05
داستانک های شیشه ای. داستان کوتاه و شعر و .و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود. شنبه 31 مردادماه سال 1394. ببینید و عبرت بگیرید. می خواستی قبل از پریدن چشمات رو باز کنی. عاشق هم خوبه حواسش به پشت سرش باشه. سهشنبه 27 مردادماه سال 1394. همین جمعه پیش بود که رفتم آسایشگاه سالمندان. خیلی تکیده شده و انگار نور. زندگی از چشماش رفته بود و بوی. گویی صبرش از یک عمر ناکامی و تنهایی به سر. آمده بود و موقع خداحافطی چند بار تاکید کرد که. کن خدا من رو از این عذاب زندگی. هرچه زودتر خلاص کنه . در میات سالی توی مسجد با.
داستانک های شیشه ای
http://www.ozzal.blogsky.com/page/5
داستانک های شیشه ای. داستان کوتاه و شعر و .و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود. جمعه 29 آبانماه سال 1394. وقتی پرسیدند دراین لحظات آخر اگر خواسته ای یا حرفی دارد. فقط مهلتی خواست تا در چشم های ما نگاه و برایمان دعا کند. وقتی چشم به چشم من که روبرویش ایستاده بودم دوخت. من در آن چشم های درشت افسون کننده بر خلاف اتنظار. اثری از ترس و التماس ندیدم ، هر چه بود امید و عشق. بود که در دریای آبی دیدگانش موج می زد. وقتی دستور. دادم کیسۀ سیاه را روی سرش بکشند و کار را تمام کنند. اعتراف کردم و الآن. و امیدوارم خدا توب...
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
18
www.veryshortly.com
This Web page parked FREE courtesy of Mad Dog Domains. Search for domains similar to. Is this your domain? Let's turn it into a website! Would you like to buy this. Find Your Own Domain Name. See our full line of products. Easily Build Your Professional Website. As low as $4.99/mo. Call us any time day or night (480) 624-2500.
VeryShortShorts
I am, you are. While my daughter gently sleeps. I dont want to go to Brescia. White cliffs of Dover. Released 02 November 2011. Feeds for this album. Background music for bank robberies. Switch to mobile view.
very short shorts
Buy a Premium Domain Name. VeryShortShorts.com is For Sale for $1,299!
veryshortshortstories.wordpress.com
Short Short Stories | Just another WordPress.com weblog
March 23, 2011 at 2:07 pm · Filed under Uncategorized. The spring sun shines through my living room window over the carpet, up the chair and warms my back like a sunshower. My mind begins to wander away from my work in the direction of a daydream in a far off country sparkling with bright colours and sea song. She might love you if you learn to) Play Guitar by Bella Hemming (Sara). September 26, 2010 at 11:53 am · Filed under Lyrics and Poems. 183;Tagged learning new things. It made my day! To the couple...
very short skirt
Buy a Premium Domain Name. VeryShortSkirt.com is For Sale for $750!
داستان های خیلی خیلی کوتاه
داستان های خیلی خیلی کوتاه. داستان در چند خط - سری جدید. دوشنبه 29 تیرماه سال 1394. خان حاکم شناگر ماهری بود . یه روز. تابستان تصمیم گرفت بره تو رودخونۀ. وسط شهر شنا کنه. ولی همین که شیرجه. زد وسط آب ،سرش رفت تولجن های ته. رودخونه و خفه شد. لجن هایی بود که تو. اون همه سال به مملکتش زده بود. جمعه 26 تیرماه سال 1394. کدخدا و خروس بزرگ ده. کدخدا که از وقت و بی وقت خوندن معترضانۀ. بزرگ ده کلافه بود ، داد سرش رو بریدن و. انداختن جلوی لونۀ مرغا . هنوز افتاب نزده بود. جلو خونه اش یک صدا سرود یار دبستانی من رو.
Very Short Stories #vss | For stories that can fit in a tweet inc #vss
Very Short Stories #vss. For stories that can fit in a tweet inc #vss. For stories that can fit in a tweet…. August 31, 2010. Short stories on a theme that can be tweeted including the tag #vss. Could not connect to Twitter.
veryshortstoriesgreg.blogspot.com
Very Short Stories
The UK looses more rights to be human". Six words: "Freedom Lost, Freedom Gained, Freedom Lost.". Since the arrival of CCTV Britain has become one of the most watched and video-ed countries in the world. To a large extent, CCTV is put in place for the protection of socaity. However with this gain in protection inevitably personal privacy is lost. . Subscribe to: Posts (Atom).
قصص قصيرة جدا ..........حسن جبقجي
Micro Fiction by Sean Hill
Micro Fiction by Sean Hill. Award winning micro fiction by Sean Hill. Creative Fiction That Fits On A Post-It But Can Move Readers With Powerful Tales Of Love, Life, Death, And Everyday Life. Follow @VeryShortStory on Twitter. Creative Fiction That Fits On A Post-It But Can Move Readers With Powerful Tales Of Love, Life, Death, And Everyday Life. Learn more about @VeryShortStory. Storytelling is his bag, pure and simple. Austin American Statesman,. Storytelling is his bag, pure and simple.
veryshortstorybcw.blogspot.com
Just the Ticket
Saturday, August 11, 2012. A cold wind sends the rain down onto us in gusts; making the air breathe like a drown victim, resigned to its fate. We are all huddled in front of the Elysian Movie House, beneath a silver and forest canopy which yawns from cracked and stained bricks, painted white to give it that touch of class it couldn't manage on its own. I can't help but smile back, and the gold of her eyes sets the rest of the world on color. She is reaching out for my hand. I could die.