zahra-teh.blogfa.com
دختر شب - دلگیر
http://www.zahra-teh.blogfa.com/post-20.aspx
با خودم فکر میکنم اگه کتابای روانشناسی نبود معلوم نبود چه بلایی سرم میومد . خوندن این نوع کتاباست که میتونه بهم یه کم آرامش بده . امروز واسم خیلی دلگیر بود . نه تنها من بلکه خواهرم هم همین حس رو داشت. گرچه اون از دل من خبر نداشت که چی توش میگذره . امشبم یکی از کتابای قدیمیم ( از دولت عشق ، نوشته کاترین پاندر ) رو آوردم و خوندم. خیلی کتاب جالبیه پیشنهاد میکنم بخونیدش . نوشته شده در چهارشنبه سی ام مرداد ۱۳۸۷ساعت 3:48 توسط دختر شب. این وبلاگ دفتر خاطرات منه و هر پستش برگی از این دفتر .
zahra-teh.blogfa.com
دختر شب -
http://www.zahra-teh.blogfa.com/post-24.aspx
بلآخره عروسی دخترخاله تموم شد ، تا حالا عروسی به این بی این بی بخاری نرفته بودم . سالن هم خیلی کوچیک بود ، خود عروس هم از این بابت ناراحت بود واقعا حیف اون لباسای خشگلی که از سوریه گرفته بودم و تو این عروسی پوشیدم! بعد اتمام عروسی هم دنبال ماشین عروس راه افتادیم ولی از بس آقای داماد تند رانندگی میکرد همه ماشینا گمشون کردن و به سمت تهران اومدیم که ساعت 3 رسیدیم خونه که واقعا خسته بودم . به دلیل خستگی بیش از حد دیگه پاتختیش هم نرفتم . نوشته شده در پنجشنبه هفتم شهریور ۱۳۸۷ساعت 3:49 توسط دختر شب.
zahra-teh.blogfa.com
دختر شب -
http://www.zahra-teh.blogfa.com/post-26.aspx
خیلی دلم گرفته ، از خودم . از سرنوشت . از روزگار . در واقع این وسط تقصیر هیچکی نیست . ولی یه جورای دارم نابود میشم . وفتی به پایانش نگاه میکنم که باید یه روز از عزیزکم جدا بشم حال روحیم به هم میریزه . بازم در مورد این موضوع بینمون بحث بوجود اومده . فکر میکنه وقتی زمان ازدواجم برسه من میتونم راحت فراموشش کنم و از یادش ببرم! واسه من اون لحظه خیلی سخته . می خواستم که رابطمون رو کمتر و کمتر کنم که وابستگیمون بیشتر از این نشه ولی بدتر قلبش رو شکوندم که از خودم و حرفم بدم اومد . ای خدا بگو چی کار کنیم؟
zahra-teh.blogfa.com
دختر شب -
http://www.zahra-teh.blogfa.com/post-17.aspx
دیروز اومدم کلی مطلب اینجا نوشتم ولی وقتی ثبت مطلب رو زدم همۀ مطالب یه دفعه پرید و خیلی ضد حال شد و دیگه حوصله نداشتم دوباره تایپ کنم . دیگه هم فرصت نشد تا الآن . دو شب پیش شب سرنوشت سازی بود! طبق معمول با عزیزکم میچتیدم که یه دفعه حرف از جدایی بینمون اومد . هم من ناراحت شدم و هم عزیزکم. چون جدایی از هم برامون سخته . با این که میدونستیم یه روز باید از هم جدا بشیم ولی بازم به دوستیمون با هم ادامه میدادیم و این نشون دهندۀ علاقۀ بیش از حدمون نسبت به هم دیگه است. که خیلی خونش شیک و باکلاس شد ، غروب هم بابا ا...
zahra-teh.blogfa.com
دختر شب -
http://www.zahra-teh.blogfa.com/post-25.aspx
دیشب بعد از اینکه پست زدم عزیزکم اومد. حال جسمیش زیاد مساعد نبود ولی بازم به خاطر من اومده بود چون میدونست منتظرش هستم ، وااااااییی خودش که نمیدونه چقدر دوسش دارم و برای من عزیزه . امروز صبح با خواهرم رفتیم درمانگاه که توی دفترچه ام آزمایش بنویسه و از اون طرف خودم تنهایی رفتم آزمایشگاه اقدسیه .وقتی نوبتم شد رفتم تو دست چپم رو گذاشتم که ازش خون بگیره . اولش یه کم دردم اومد ولی وسطاش دکتر گفت که احتمالا کمخونی داری چون خونت توی سرنگ نمیاد و از دست راستم هم خون گرفت!
zahra-teh.blogfa.com
دختر شب -
http://www.zahra-teh.blogfa.com/post-12.aspx
به نظر شما فرق. ازکجا بفهمیم یکی و دوست داریم یا عاشقشیم؟ یکی هستند یا با هم فرق دارند؟ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم تیر ۱۳۸۷ساعت 6:59 توسط دختر شب. این وبلاگ دفتر خاطرات منه و هر پستش برگی از این دفتر .
zahra-teh.blogfa.com
دختر شب -
http://www.zahra-teh.blogfa.com/post-16.aspx
امروز برعکس دیروز هیچ کار خاصی انجام ندادم . از صبح تا 6 عصر خواب بودم. شباکه با عزیزکم میچتم تا صبح ولی صبحا مجبورم میکنه که برم لالا که یه وقت مریض نشم. خیلی به فکرمه به خاطر همین مهربونیاشم هست که تا این حد دوستش دارم. دیروز یکی از هم محله ای هامون زنگید خونمون واسه خواستگاری از خواهرم. عصر که بابا اومد خونه و مامان موضوع رو بهش گفت بابا اینقدر عصبانی شد که نگو. نمیدونم علت اصلیه مخالفتش چیه. امروز هم به مامان گفته از این محل باید بریم من دخترمو شوهر نمیدم. دیروز کلا روز خواستگاری بود!
zahra-teh.blogfa.com
دختر شب -
http://www.zahra-teh.blogfa.com/post-13.aspx
شب و روزم حسابی معکوس شده یعنی دقیقا ساعت 3 شب بیدار میشم و ظهر میخوابم . از شب تا ظهر هم پای کام هستم واقعا خیلی خسته میشم مگه نه؟ چند شبه وقت نشده با عزیزترینم درست و حسابی بچتم چون که مهمون داره و وقت نمیکنه . منم گله ایی ندارم فقط دلتنگش میشم . اگه شبی صدای خشگلش رو نشنوم اون شب بیقرارم چون خودش میدونه که چقدر وجودش برام آرامبخشه. احساسم بهش با بقیه فرق میکنه یه جورای قلبش رو حس میکنم اونم همین احساس رو به من داره ولی خب نباید بهم زیاد وابسته بشیم چون که یه روز چه بخوایم چه نخوایم باید از هم جدا بشیم.
zahra-teh.blogfa.com
دختر شب -
http://www.zahra-teh.blogfa.com/post-14.aspx
سلاام . بازم یه روز دیگه . بازم یه حرفای دیگه . روحم خسته است . خیلی . یه غمی رو تو وجودم حس میکنم ولی علتش رو نمیدونم .ای خداا کمکم کن. این چند وقت حسابی با عزیزترینم حرف زدم ولی گاهی به ته فضیه که نگاه میکنم غم تمام وجودم رو میگیره . هر چی میگذره بهش علاقه مندتر و وابسته تر میشم . شاید بگین با خودتون که باید ازش فاصله بگیرم ولی دست خودم نیست نمیتونم ازش جدا بشم . همه چیز رو به خدای خوبم واگذار کردم که هر طور که به صلاحمون هست واسمون تفدیر رو رقم بزنه . این شعر رو هم واسۀ عزیز دلم مینویسم. این وبلاگ دفت...
zahra-teh.blogfa.com
دختر شب -
http://www.zahra-teh.blogfa.com/post-15.aspx
دیروز بعد از اینکه پستم رو زدم رفتم که به اصطلاح بخوابم . ولی فقط کابوس دیدم. و نتونستم دیگه بخوابم. با خودم عهد بستم که هرگز به کسی حس مالکیت نداشته باشم. عجب زندگیه بودن مسواک سخته خداییش! بعد از خرید که اومدم خونه با خواهر بزرگم کلی صحبت کردیم یه دفعه یاد " گلزار " افتادم. یه دفعه گوشیم زنگید ولی چون شمارش ناشناس بود من به خیال این که مزاحم تلفنیه جواب ندادم .از وقتی مزاحم تلفنی پیدا کردم گوشیم رو روی منشی تلفنی گذاشتم و یه صدای مرد هم روش گذاشتم که فکر کنن من پسر هستم و بیخیالم بشن. عزیزکم میگه که فق...