forbidden-apple.blogspot.com
In GOD We Trust...
http://forbidden-apple.blogspot.com/2005_09_01_archive.html
Thursday, September 29, 2005. اندر آزمايشگاه انگل شناسي! جالبترين مبحث كرم شناسي رو كه قبلا. ميدونين كه مگس وقتي ميخواد غذاشو ، مثلا نون رو ، بخوره ، اول روي اون استفراغ ميكنه تا نرم شه بعد ميخوره؟ تازه اين تمام ماجرا نيست ، در تمام طول غذا خوردنش مدفوع هم ميكنه! شايد جالبترين مبحث توي حشره شناسي راجع به پشه ها باشه . ميدونين فقط پشه هاي ماده خونخواري ميكنن و نرهاشون از شيره درختا و ميوه ها و . تغذيه ميكنن؟ بي خود نيست كه اسم طوفانها رو زنونه انتخاب ميكنن ( كاترينا و ريتا و . ) . اينههههههههههه . يه خانو...
forbidden-apple.blogspot.com
In GOD We Trust...
http://forbidden-apple.blogspot.com/2005_07_01_archive.html
Saturday, July 30, 2005. پ ك ر و ناراحت اومده بود غذاخوري . از بچه هاي راديولوژي يه . وقتي ازش پرسيدن كه چشه گفت :. امروز يه آقاي ميان سالي اومده بود كه از ستون فقرات و جمجمش عكس بندازه ، بهش گفتم به حالت سجده بشين روي تخت و پيشونيتو بچسبون به تشك . عكسو گرفتم و بهش گفتم كه بلند شه ، چند بار هم صداش زدم : حاج آقا . تموم شد ، حاج آقا . به خيال اينكه شايد گوشش سنگينه ، رفتم جلو و آروم زدم به كتفش ، افتاد ، مرده بود . Friday, July 29, 2005. Tuesday, July 26, 2005. Sunday, July 24, 2005. Daracelsus پدر علم س...
royahayeman.blogfa.com
رویاهای من - خوشحالی
http://www.royahayeman.blogfa.com/post-119.aspx
حرفای من-درددل هام-شعر و. وقتی با عطش نوشتن امدم اینجا. متوجه مشکلات به وجود آمده شدم. اگرچه همیشه می گویم هرچیز که باید برود بگذار برود,دلم نمی آمد این برهه زمانی مومیایی شده در این وبلاگ را از دست بدهم. انگار یک قسمت از روحم را اینجا جا گذاشته ام. انگار یک قسمت از زندگیم اینجا منجمد و دست نخورده و دور از هر گزندی حفظ شده, و با وجود یادآوری روزهای شیرین و تلخ به هم تنیده شده اقرار می کنم که دوستش دارم. و اقرار می کنم که خیلی خوشحال شدم که نسخه قدیمی را نصب کردند. به گریه های غریبانه ام ببخشایید.
forbidden-apple.blogspot.com
In GOD We Trust...
http://forbidden-apple.blogspot.com/2005_02_01_archive.html
Monday, February 28, 2005. حتما اين عكس رو همتون ديدين . خيلي دلم ميخواد توي اين خونهي گ لي زندگي كنم . منو عجيب ياد. ميندازه . پنجرشو نگاه كنين :. و به اين كاسهي آب. آسمان هجرت خواهد كرد . بايد امشب بروم .*. حالا اينجا ابرهاي ماماني اومدن توي پنجرشون . ه ي ه ي ه ي . فكر ميكنم كه آدماي خوشبختي بايد باشن اهالي اين تيكهي كوچيك دنيا . Saturday, February 26, 2005. جنگ و صلح ". يه راه بيبازگشت توي تاريكيها . قدمهاي نوپاي يه كودك . روزنهاي از نور توي افقهاي دور . نون نصف شده . بارون , بارون . Sunday, February ...
forbidden-apple.blogspot.com
In GOD We Trust...
http://forbidden-apple.blogspot.com/2004_12_01_archive.html
Friday, December 31, 2004. آسمونو قسمش ميدم به تمام بادبادكا. به خنده شيرين عاشقا. كه تا صبح بباره و بباره. اونجايي كه من تموم ميشم و تو شروع ميشي . درختارو قسمشون ميدم به لونه پرندهها. كه سبز بشن و شكوفه بدن. اونجايي كه من تموم ميشم و تو شروع ميشي . دريارو قسمش ميدم به صدفاي رنگارنگش. به افق نارنجي دم غروب. كه با موجاش هيچ نقاشياي رو از رو شنها پاك نكنه. اونجايي كه من تموم ميشم و تو شروع ميشي . گلهاي شببو رو قسمشون ميدم به نوازش شبنم صبحگاهي. به آغوش گرم اشعههاي خورشيد. كه بوسه هيچ پروانهاي رو رد نكنن.
forbidden-apple.blogspot.com
In GOD We Trust...
http://forbidden-apple.blogspot.com/2005_04_01_archive.html
Saturday, April 30, 2005. نشسته بود روي زمين و تكيه زده بود به ديوار , منم نشسته بودم توي بغلش . زل زده بودم به بوم سفيدي كه روي ديوار روبهرويي بود . لپمو بوس كرد و پرسيد :. به چي فكر ميكني خانومي؟ لبخند زدم و دستشو محكم گرفتم . - اگه ميدونستي كه اين بوم جادوييه و هر منظرهاي كه روش بكشي ميتوني بري توش . چي ميكشيدي؟ امم , سو ال خيلي سختيه . فكر كنم دريا ميكشيدم , و طرف ديگش جنگل , با يه كلبه چوبي كوچولو . امم , احتمالا خيلي كم . ميدوني؟ مثل پاككن كوچولوي سر مداد نوكي ميمونه , ديدي؟ Thursday, April 28, 2005.
forbidden-apple.blogspot.com
In GOD We Trust...
http://forbidden-apple.blogspot.com/2006_02_01_archive.html
Saturday, February 25, 2006. مادرش اونو گذاشته پیش من و رفته مراسم تدفین برادرش که تازه فوت کرده . مثل اینکه جو متلاطم خونشون روی این بچه هم اثر گذاشته , برای اولین بار میبینم که آروم و ساکت نشسته . دارم بهش ریاضی یاد میدم . اگه مریم هفت تا بادکنک داشته باشه و پدرش هم براش نه تا بادکنک دیگه بخره , حالا مریم چند تا بادکنک داره؟ با یه حالت خاصی نگام میکنه , یه حس عجیبی توی چشماش موج میزنه . خوش به حالش . خوش به حال کی؟ بغلش میکنم . اشک توی چشمامون حلقه زده . Wednesday, February 22, 2006. دریاچه را نمیدانند .
royahayeman.blogfa.com
رویاهای من - شادمانی
http://www.royahayeman.blogfa.com/post-118.aspx
حرفای من-درددل هام-شعر و. خیلی وقته خیلی خوشحال نیستم. دلم برای خیلی خوشحال بودن تنگ شده. دلم برای خییییییییییییییییییییییییلی خوشحال بودن تنگ شده. هی فکر می کنم که چه چیزی می تونه منو خیلی خوشحال کنه؟ و جوابی پیدا نمی کنم. سه شنبه شانزدهم مهر ۱۳۹۲ ] [ 7:38 ] [ رویا خانوم ]. به گریه های غریبانه ام ببخشایید. که من که سنگ صبورم نه سنگم و نه صبور. دلتنگی های یک کرم دندون. گالري عکس هاي زیبا. Theme By Avazak.ir.