da3tanak.ir
داستان های کوتاهداستان های کوتاه - داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....
http://www.da3tanak.ir/
داستان های کوتاه - داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....
http://www.da3tanak.ir/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Sunday
LOAD TIME
1.1 seconds
16x16
32x32
64x64
128x128
160x160
192x192
PAGES IN
THIS WEBSITE
19
SSL
EXTERNAL LINKS
16
SITE IP
31.3.232.171
LOAD TIME
1.053 sec
SCORE
6.2
داستان های کوتاه | da3tanak.ir Reviews
https://da3tanak.ir
داستان های کوتاه - داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....
آبرو - داستان های کوتاه
http://www.da3tanak.ir/1391/04/11/post-419
داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و . یکشنبه 11 تیر 1391. چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها , افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,. یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم , , واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید. نوشته شده توسط سعید.
داستان های کوتاه
http://www.da3tanak.ir/1390/10
داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و . سهشنبه 27 دی 1390. روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند. سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای ش...
بوی کباب - داستان های کوتاه
http://www.da3tanak.ir/1391/04/21/post-421
داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و . چهارشنبه 21 تیر 1391. پرونده ای که اشک قاضی را در آورد. شاکی این پرونده ادامه داد: دیگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعی کردم برای فرزندانم کباب تهیه کنم نشد این در حالی بود که بوی کباب های مستاجرم مرا آزار می داد به همین دلیل از محضر دادگاه می خواهم رای به تخلیه محل اجاره بدهد تا بیش از این خانواده ام در عذاب نباشند. مستاجر که با شنیدن این جملات بغض کرده بود گفت: آقای قاضی! این قول باعث شد تا آن ها هر روز که از سر کار برمی گردم شاد...
داستان های کوتاه
http://www.da3tanak.ir/1391/01
داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و . دوشنبه 21 فروردین 1391. نوشته شده توسط سعید. پنجشنبه 17 فروردین 1391. از دوستانی که مایل هستند در این وب مطلب بنویسند تقاضا میکنم آدرس ایمیلشون رو در قسمت نظرات برای من ارسال کنند تا دعوتنامه براشون ارسال بشه. نوشته شده توسط سعید. سود سهام 3هزار درصدی آقای ماورودی! چهارشنبه 16 فروردین 1391. نوشته شده توسط سعید. داستان ها و حکایت های تاریخی. داستان های کسب و کار. یادداشتی بر خرده فرهنگ قاپیدن و چاپیدنداستان هفتم.
داستان های کوتاه
http://www.da3tanak.ir/1391/04
داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و . چهارشنبه 21 تیر 1391. پرونده ای که اشک قاضی را در آورد. شاکی این پرونده ادامه داد: دیگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعی کردم برای فرزندانم کباب تهیه کنم نشد این در حالی بود که بوی کباب های مستاجرم مرا آزار می داد به همین دلیل از محضر دادگاه می خواهم رای به تخلیه محل اجاره بدهد تا بیش از این خانواده ام در عذاب نباشند. مستاجر که با شنیدن این جملات بغض کرده بود گفت: آقای قاضی! این قول باعث شد تا آن ها هر روز که از سر کار برمی گردم شاد...
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
19
یاس
http://www.yasin-2010.blogfa.com/1390/11
شش حرف و چهار نقطه! کلمه کوتاهیه . اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی! تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد! تنهایی ، چشم براه بودن ، غم غصه ، نا امیدی ، شکنجه رو حی ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا. هق هق شبونه افسردگی ، پشیمونی، بی خبری و دلواپسی و ! برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد. و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد. تا معانی شون رو فهمید و درست درک شون کرد! از انتظار . از انتظار متنفرم. اما تو با سکوت...
یاس - فصل
http://www.yasin-2010.blogfa.com/post/2
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد كه در فاصله ای دور از خانه اش روییده بود. پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به كنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست كه بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف كنند. درخت زشتی بود، خمیده و درهم پیچیده. نه درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شكفتن. نه درختی بود سرشار از شكوفه های زیبا و عطر آگین. و باشكوهترین صحنه ای بود كه تا به امروز دیده ام. را از كف داده اید! مطالب زیبا و پر محتوا.
یاس - خدا
http://www.yasin-2010.blogfa.com/post/6
نوشته شده در یکشنبه هفتم اسفند ۱۳۹۰ساعت 16:30 توسط ارمان. مطالب زیبا و پر محتوا. داستان های جالب و.
به شهر زیبای بنت خوش آمدید- - داستان احمدک و معلم
http://feisalbenti.blogfa.com/post-115.aspx
به شهر زیبای بنت خوش آمدید-. بخش بنت واقع در استان سیستان بلوچستان. داستان احمدک و معلم. معلم چو آمد به نا گه کلاس چو شهری فروخفته خاموش شد. سخنهای ناگفته در مغزها به لب نارسیده فراموش شد. معلم زکار مداوم مدام غضبناک و فرسوده و خسته بود. جوان بود و در عنفوان شباب جوانی از او رخت بر بسته بود. سکوت کلاس غم آلود را صدای درشت معلم شکست. ز جا احمدک جست و بند دلش ازاین بی خبر بانگ ناگه گسست. بیا احمدک درس دیروز را بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت. ولی احمدک درس نا خوانده بود به جز آنچه دیروزهمانجا شنفت. که آنها ب...
محبوب القلوب
http://bulutafghanistan.blogfa.com/post-578.aspx
تعلیمی ، تربیتی ، تفریحی و سرگرمی. پسر سنگ، رحیم ابراهیم. عجب است، سنگ هم فرزند میداشته باشد؟ میگویید، نی، همه میگویند نی. اما همین سنگهایی كه ما هر روز با آنها رو به رو میشویم و قامت كوه ها با آنها افراشته شده است، فرزند دانشمندی دارد، به نام. ابن حجر یعنی (پسر سنگ). حیران نشوید، به قصه گوش كنید. ابن حجر مشك را به شانه انداخت و به طرف چشمه رفت. چشمه از خانۀ ابن حجر كمی دورتر، در دامنۀ یك كوه بود. آب از بالای كوه، از درز سنگها می آمد. اما رشتۀ نازكی از آب كوه، از نوك یك سنگ كه از زمین برابر د...ابن حجر، ...
محبوب القلوب
http://bulutafghanistan.blogfa.com/post-579.aspx
تعلیمی ، تربیتی ، تفریحی و سرگرمی. ملاقات فرعون با شیطان. فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشۀ انگوری به او داد و گفت، اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن! روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود، که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید: کی استی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد و گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. چهارشنبه چهارم دی ۱۳۹۲ ] [ ۱۶:۴۹ بعد از ظهر ] [ بولوت افغانستان ] .
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
16
bx9.pw
داستان کوتاه
نوشته شده توسط: ستاره هاشمی. پنجشنبه 19 بهمن 1391-03:28 ق.ظ. داستان کوتاه : بر می گردیم! داستان کوتاه : پانزده سال. داستان کوتاه : مهر یک زن. داستان کوتاه : مهربان باش. داستان کوتاه : توهم. داستان کوتاه : شرط عشق. داستان کوتاه : کاسبی درست و حسابی. داستان کوتاه : جوجه عقاب. داستان کوتاه : ا میت و روژوه. داستان کوتاه : ماست مالی. داستان کوتاه : گاهی باید نشنید! داستان کوتاه : لیوان آب و مشکلات! داستان کوتاه : فقط دردش کم باشه! داستان کوتاه : مزدا 323. داستان کوتاه : بیچاره مردمی که قهرمان ندارند! داستان ک...
شخصی
ممنون از همراهی تون با من. راستش فکر نمی کردم بعد این همه وقت برگشتن ببینم بازم به وبم سر می زنن و برام نظر می ذارن جای بسی خوشحالی است. یک دنیا ممنون از همه کسانی که به یادم بودند. از نفسم عزیزم تشکر می کنم برای نظراتش چشم عزیزم سعی می کنم بیشتر وقت بذارم برای وبم و عکس های بیشتری بذارم. در مورد سوالی هم که دوستمون که اسمشون رو هم نمی دونم ژرسیدند اول تشکر می کنم که وقت گذاشتید و رمان منو خوندید من به سایت شما سر زدم اما جایی برای ارتباط با شما نبود که جواب بدم. خب موفق باشید همگی. خب مدت زیادی نبودم بر...
داستانستان
به وبلاگ داستانستان خوش اومدید. همینقدر که من دوستت دارم. و یکی از همین روزها،. دلت برای روزهای قشنگمون تنگ میشه. هیچ وقت بی تفاوت نبودی. تمام این ساعت ها که نبودی. دنیا هنوز آدمای احساساتی مثه منو دوست داره. و تو تو همین لحظه. دلت برای یه ثانیه از اون روزایی که با من بودی، سخت. چهارشنبه هفتم اسفند 1392 14:22. کیوان کرم زاده -. بهروز مردی تقریبا بلند بالا , با موهای روشن , چشم های عسلی و باریک , صورت کشیده , بینی قلمی , دهن متوسط , گوش های کوچک , ابروهای کشیده , لاغر اندام با انگشت های کشیده که به عادت ه...
داستان های کوتاه
داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و . ناشنوایی گاهی خوب است! جمعه 14 آبان 1395. چند نفر از پلی عبور میکردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند. همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند به آنها کمک رسانند. ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است که نمیتوان برایشان کاری کرد، به آن دو گفتند که امکان نجاتتان وجود ندارد! و شما به زودی خواهید مرد! در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند! نوشته شده توسط سعید. چهارشنبه 21 تیر 1391.
داستان های کوتاه
داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و . ناشنوایی گاهی خوب است! جمعه 14 آبان 1395. چند نفر از پلی عبور میکردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند. همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند به آنها کمک رسانند. ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است که نمیتوان برایشان کاری کرد، به آن دو گفتند که امکان نجاتتان وجود ندارد! و شما به زودی خواهید مرد! در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند! نوشته شده توسط سعید. چهارشنبه 21 تیر 1391.
داستانهای کوتاه
Click here to continue to داستانهای کوتاه. Wwworq.ir Free Subdomain Service.
da3tanak
نوشته شده توسط : Fateme. بهتون خوشامد میگم امیدوارم از خوندن داستانها خوشتون بیاد،. راستی به وبلاگ " بهترین. به این آدرس http:/ best.best.loxblog.com. برید اینم مال خودمه با اومدنتون خوشحالم کنید. نوشته شده توسط : Fateme. یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردی و ساحل طلایى انداخت و گفت :. میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى؟ ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت :.
BeSt GiRlS iN aLl OvEr ThE wOrLd
BeSt GiRlS iN aLl OvEr ThE wOrLd. از شروع سال تحصیلی ۹۰-۹۱ ما از هم جدا شدیم. ۸ تا رفتیم ریاضی و بقیمون با نصف اندیشه ج(ب راهنمایی) یه کلاس شدن.برای همین دیگه کسی سراغ این وبلاگ رو نگرفت و یه سال آپش نکردیم. نوشته شده در دوشنبه 8 خرداد1391ساعت8 بعد از ظهرتوسط best friends. مطلب از این مهم ترررررررررر؟ فردا تولد دوس جونم نیوشاست! امیدوارم هر چند سال که دوس داری زنده باشی و مثل همیشه شاد و شنگول(:ایکس). جیغ و داد و ونگ. به دنیا اومدی، بچه قشنگ. راستی، می خواستی به دنیا بیایی؟ اینجا را دوست داری گلابی؟
داستان کوتاه | داستانهای کوتاه ، داستان های کوتاه ، داستانهای زیبا و کوتاه ، داستانهای آموزنده و کوتاه ، داستانهای تاریخی ، داستانهای عبرت آموز ، داستانهای مهیج و کوتاه ، داستان هایی واقعی ، داستان تخیلی ، داستانهای عاشقانه ، داستانهای کوتاه و زیبا
داستانهای کوتاه ، داستان های کوتاه ، داستانهای زیبا و کوتاه ، داستانهای آموزنده و کوتاه ، داستانهای تاریخی ، داستانهای عبرت آموز ، داستانهای مهیج و کوتاه ، داستان هایی واقعی ، داستان تخیلی ، داستانهای عاشقانه ، داستانهای کوتاه و زیبا. داستان کوتاهی از زندگی. ادیب زاده می گوید: زمان شاه شنیدم، که پای علی باغبان باشی [زاده ۱۳۰۳ در طرقبه مشهد] شکسته! داستان زیبا و کوتاه. داستانهای مهیج و جالب چند سطری. پرشین بلاگ، نخستین خدمات دهنده وبلاگ فارسی است.
شعر ، حكايت و داستان كوتاه
شعر ، حكايت و داستان كوتاه. اشعار و داستانهاي كوتاه ايران و جهان. شعر ناب / زهرا. کاش از قلبش به قلبم راه داشت. کاش زهرا هم زیارتگاه داشت. ایام سوگواری سرور زنان دو عالم خدمت صاحب الزمان ارواحنا فداه و همه پیروان ایشان تسلیت می گویم. نوشته شده در ساعت 7:6 توسط كاظم . ا. شعر ناب / بهار. نغمه شوق پرستوهای شاد. خلوت گرم کبوترهای مست. نرم نرمک می رسد اینک بهار. خوش به حال روزگار. خوش به حال روزگار. سال نو و بهار مبارک. نوشته شده در ساعت 14:52 توسط كاظم . ا. شعر / سبک بی بیانی. شب بود و من در عالمی از شادمانی.