dastane-eshgh.blogfa.com

jadeyekhiyali7241.blogfa.com

رویای سفید - سطرهای حرف ها خالی نمی مانند

http://jadeyekhiyali7241.blogfa.com/post-51.aspx

می نویسم از حرف های دلم. سطرهای حرف ها خالی نمی مانند. در جاده های شعر ها واژه ها آرام آرام راه می روند. حرف هایی از راز های بسته. سنگین از افکار بیهوده. که خود را گول می زنم. با دست و پا زدن در رود خانه ی گمان. گفته بودم این روزها مچاله شده بودم. مثل یک کاغذی که حرف هایش را خورده باشد. در لابه لای لامپ های ریز ترک خورده است. رنگ تنهایی ام را غلیظ تر می کند. اندکی این جور ماندن هم بد نیست. من به که گویم. که باید شیشه ی درد ها را بشکنیم. که مادر غم هاست. زرد و رنجور می شود. سطر های حرف ها خالی نمی مانند.

jadeyekhiyali7241.blogfa.com

رویای سفید - آدمک دیوانه

http://jadeyekhiyali7241.blogfa.com/post-50.aspx

می نویسم از حرف های دلم. پنجره به آزادی نقاب سیاه خیره شده است. همان مونس سیاه خاک خورده من. با هم حرف می زنیم. در آن اتاق خزان دیده. که مرا آدمک دیوانه خطاب کرد. اتاق با هم گره خورده اند. تا بازی تنهایی آدمک. خنده های آدمک بی رو ح می شوند. وحرف ها ی خیسش را روی دست هایش خط می زند. و چشم هایش را. را به دامان عکس هایی می زند. آدمک به آینه می نگرد. زخم های دلش بر روی آینه نقش می بندند. آینه تارو پودش از هم گسسته می شود. اوسر مست ودیوانه وار. قبرستانی برای مرگ می سازد. رگ های شب پاره می شوند.

jadeyekhiyali7241.blogfa.com

رویای سفید - بگذارید بنویسم

http://jadeyekhiyali7241.blogfa.com/post-49.aspx

می نویسم از حرف های دلم. گاهی آنقدر در خود گم می شوم. که نفس زدن های زمان را نمی شنوم. دیگر خط دل ها آنتن نمی دهد. چه سهمگین است و دردناک. روزگار،روزی خواهد رسید که ریسمان سیاهت را به دورم بپیچانی. که چطور قلموی روزگار ما را نقاشی کرد. نخواستم روی دیوارهای سوخته خط یادگاری بنویسم. خطی از آواز باران. ولبخندهای مانده در راه. پله پله تا سکوت شب می روم. یک سکوت خالی و بی تمنا. بگذار شب از سزاواری ات بگویم. که دلتنگی های بی نشان من. تو را به ستوه درآورد. چرا شب از خلوت تاریکش بگوید. ولی من از هیچ بگویم. نینوا...

jadeyekhiyali7241.blogfa.com

رویای سفید

http://jadeyekhiyali7241.blogfa.com/8809.aspx

می نویسم از حرف های دلم. خوبان به خواب رفتند. روزهای نفس گیر می گذرند. کوچه ها گرفتار ابرهای سیاه شدند. باد طبل آمدن غروب را می زد. خوبان به خواب رفتند. به یک خواب شیرین. طعم آرامش را چشیدند. رو ح آسمانیشان پرزد به سوی خانه ی ابدیت. دست خدا را گرفتند. با سایه ی جاودانگی هم سفر شدند. آتش می ریخت از چشمان مواج مردمان روزگار. شادی خودش را میان شب گرفتگان گم کرده است. دلها خوشی ها را می شستند. و سوگواری گلها را رنگ می زدند. گلها پر پر شدند. صدایی غم را میچیند. ناله ها تبر می زنند به تنه ی دلها.

jadeyekhiyali7241.blogfa.com

رویای سفید - بگو چه رنگیه

http://jadeyekhiyali7241.blogfa.com/post-46.aspx

می نویسم از حرف های دلم. دنیای آدما چه رنگیه. زرده یا آبیه یا قرمزه و یا . مثل یه جعبه مداد رنگی. اون میگه: سفیده .یعنی ما با آرزوهایی که داریم اونارو رنگی میکنیم. یکی میگه که: اون وقت زندگی میشد رویا. یکی دیگه میگه که:اگه مشکی بود چی؟ اون یکی جواب می ده: اون وقت آفتاب مرده بود. دیگه گل ها نمی خندیدن. دیگه فریاد پرنده هارو نمی شنویدی. اونوقت لبای زمین واسه همیشه تشنه می موند. دیگه درخت ها واسه آسمون دست تکون نمی دادن. و شب همیشه مونس تنهاییت می شد. هرکسی یه چیزی گفت. اما داستان به پایان نرسید.

jadeyekhiyali7241.blogfa.com

رویای سفید - دلگیرم

http://jadeyekhiyali7241.blogfa.com/post-48.aspx

می نویسم از حرف های دلم. دلگیر از آدم های خاموش. از آن آدم های بسان کرو لال. از آن عابران زود گذراین دل. که مرا در دام قفس تنهایی ام رها کردند. شکوه هایم را به که گویم. که عطش گفتن دردهایی را دارد. و گوش روشنی نیست. که ناله های کورش را بشنود. دیگر آدرسی از باوفایان نیست. تا مرا به مرز مهرورزی ها برساند. گویا همه خفته اند. مرغ غریب هم صدایم می شنود. باشد که خفه شود این صدای بغض آلود. باشد که من غمناک سر بر بالین تنهایی خود بگذارم. با شد که زمینی ها خاموش بمانند. و خدایی که در این نزدیکیست.

jadeyekhiyali7241.blogfa.com

رویای سفید - آرهههههههه قشنگه

http://jadeyekhiyali7241.blogfa.com/post-44.aspx

می نویسم از حرف های دلم. گاهی اوقات خوبه به تماشای غروب خورشید بشینی و دلتنگی ها تو بهش بگی. دلنشینه روی ماسه های ساحل دریا آروم آروم راه بروی و فقط به صدای موج های دریا گوش کنی. و بعد یک چوبی رو برداری و احساساتو روی ماسه ها نقاشی کنی. من این کارو کردم خیلی قشنگ بود خیلی. قشنگه توی باغچه خونه بشینی و با گل ها و خاک ها بازی کنی. وقتی تنها می شدم این کارو می کردم خیلی لذت بخش بود خیلی. قشنگه زیر بارون چشماتو ببندی و تند تند بدویی. و دور خودت بچرخی. من این کارو کردم خیلی قشنگ بود خیلی. و به خوشی هاش بخندی.

jadeyekhiyali7241.blogfa.com

رویای سفید - خوبان به خواب رفتند

http://jadeyekhiyali7241.blogfa.com/post-52.aspx

می نویسم از حرف های دلم. خوبان به خواب رفتند. روزهای نفس گیر می گذرند. کوچه ها گرفتار ابرهای سیاه شدند. باد طبل آمدن غروب را می زد. خوبان به خواب رفتند. به یک خواب شیرین. طعم آرامش را چشیدند. رو ح آسمانیشان پرزد به سوی خانه ی ابدیت. دست خدا را گرفتند. با سایه ی جاودانگی هم سفر شدند. آتش می ریخت از چشمان مواج مردمان روزگار. شادی خودش را میان شب گرفتگان گم کرده است. دلها خوشی ها را می شستند. و سوگواری گلها را رنگ می زدند. گلها پر پر شدند. صدایی غم را میچیند. ناله ها تبر می زنند به تنه ی دلها.

jadeyekhiyali7241.blogfa.com

رویای سفید

http://jadeyekhiyali7241.blogfa.com/8806.aspx

می نویسم از حرف های دلم. پنجره به آزادی نقاب سیاه خیره شده است. همان مونس سیاه خاک خورده من. با هم حرف می زنیم. در آن اتاق خزان دیده. که مرا آدمک دیوانه خطاب کرد. اتاق با هم گره خورده اند. تا بازی تنهایی آدمک. خنده های آدمک بی رو ح می شوند. وحرف ها ی خیسش را روی دست هایش خط می زند. و چشم هایش را. را به دامان عکس هایی می زند. آدمک به آینه می نگرد. زخم های دلش بر روی آینه نقش می بندند. آینه تارو پودش از هم گسسته می شود. اوسر مست ودیوانه وار. قبرستانی برای مرگ می سازد. رگ های شب پاره می شوند. و این دروغ ها.