
do-not-homo-phobia.blog.ir
Immortal Insomniaاوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت. خانه ات آباد."آباد" بیا! تنگ بی ماهی من. مثلا "آرامش" ابدی باشد. اینجا سکوت مارا دار می زند. همان جای لعنتی لعنتی. تو ، خود تویی. اهدای عضو ، اهدای زندگی. گاهی وقتها یه تلنگر بهت می خوره. و از کما میای بیرون.یهو به خودت میای. یهو همه توجهت معطوف می شه به جسمت. به روحت.حس می کنی چقدر روحت درد میکنه. دردهای جسمی ت چقدر بیشتر شدن.چقدر غافل. می پرسی "من اینهمه مدت کجا. 34; و بعد. یادت میاد. فکر می کنی دردش کشنده س.ولی وقتی. حسش می کنی،وقتی مزه ش میاد زیر دندونت. کار من ...
http://do-not-homo-phobia.blog.ir/