hazhirmoradi1991.blogfa.com

zendegiemosbat.blogfa.com

زندگی مثبت

http://www.zendegiemosbat.blogfa.com/9112.aspx

نوشته شده در شنبه دوازدهم اسفند 1391ساعت 15:27 توسط الهام. داستان آموزنده عشق و نفرت. داستان بسیار آموزنده مسئولیت یک پزشک. در سالن غذا خوری دانشگاه اروپایی. وصیتی زیبا و ماندگار از آلبرت انیشتین. هفت راه کاشتن بذرآرامش و سعادت ذهن. از خدا صدا نمی رسد. مقود ما از حضور در اینجا. خودتان را پیدا کنید و خودتان باشید. ما ، همان جمع پراکنده . بهترین هنر انسان شرح حال خود اوست. تاریخ تولد دوستانتان را حدس بزنید! دستهامان نرسیده ست به هم . خط خطی های خاکستری. همه چيز از همه جا. موفقيت و بي نيازي. پله پله تا خدا.

zendegiemosbat.blogfa.com

زندگی مثبت - منم زیبا

http://www.zendegiemosbat.blogfa.com/post-80.aspx

که زیبا بنده ام را دوست می دارم. تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید. ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد. رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود. تو غیر از من چه می جویی؟ تو با هرکس به غیر از من چه می گویی؟ تو راه بندگی طی کن عزیز من ، خدایی خوب می دانم. تو دعوت کن مرا با خود به اشکی ، یا خدایی میهمانم کن. که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم. طلب کن خالق خود را ، بجو ما را تو خواهی یافت. که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو که. وصل عاشق و معشوق هم ، آهسته می گویم ، خدایی عالمی دارد.

zendegiemosbat.blogfa.com

زندگی مثبت -

http://www.zendegiemosbat.blogfa.com/post-83.aspx

این داستان واقعی است و به اواخر قرن 15 بر میگردد. در یك دهكده كوچك نزدیك نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می كردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر میبایستی 18 ساعت در روز به هر كار سختی كه در آن حوالی پیدا میشد تن میداد. در همان وضعیت اسفباك آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 فرزند) رویایی را در سر میپروراندند. هر دوشان آرزو میكردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب میدانستند كه پدرشان هرگز نمیتواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد. این اثر خارق العاده را مشاهده كنید. اندیشه كن...

zendegiemosbat.blogfa.com

زندگی مثبت - در سالن غذا خوری دانشگاه اروپایی

http://www.zendegiemosbat.blogfa.com/post-82.aspx

در سالن غذا خوری دانشگاه اروپایی. در وبلاگ شخصی اش نوشته :. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره اش مشخص است اروپایی است غذایش را می گیرد و سر میز می نشیند . سپس یادش می افتد کارد و چنگال بر نداشته ، بلند می شود تا آنها را بیاورد . وقتی بر می گردد با شگفتی مشاهده می کند که یک مرد سیاه پوست اهل ناف آمریکا (با توجه به قیافه اش ) آنجا نوشته و مشغول خوردن از ظرف او غذای اوست . بخشی از تاس کباب را بر می دارند و یکی از آنها ماست را می خورد و دیگری میوه را ،. و غذایش را که دست نخورده روی میز مانده است!

zendegiemosbat.blogfa.com

زندگی مثبت - بادکنک

http://www.zendegiemosbat.blogfa.com/post-89.aspx

نوشته شده در سه شنبه چهارم آذر 1393ساعت 19:24 توسط الهام. داستان آموزنده عشق و نفرت. داستان بسیار آموزنده مسئولیت یک پزشک. در سالن غذا خوری دانشگاه اروپایی. وصیتی زیبا و ماندگار از آلبرت انیشتین. هفت راه کاشتن بذرآرامش و سعادت ذهن. از خدا صدا نمی رسد. مقود ما از حضور در اینجا. خودتان را پیدا کنید و خودتان باشید. ما ، همان جمع پراکنده . بهترین هنر انسان شرح حال خود اوست. تاریخ تولد دوستانتان را حدس بزنید! دستهامان نرسیده ست به هم . خط خطی های خاکستری. همه چيز از همه جا. موفقيت و بي نيازي. پله پله تا خدا.

zendegiemosbat.blogfa.com

زندگی مثبت

http://www.zendegiemosbat.blogfa.com/9106.aspx

داستان بسیار آموزنده مسئولیت یک پزشک. پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد ،او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد . او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمی دانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟ پدر با عصبانیت گفت:آرام باشم؟ اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟

andishekhordad.blogfa.com

اندیشه خرداد - گل.....

http://www.andishekhordad.blogfa.com/post-11.aspx

همان رنگ همان روی. همان برگ و همان بار. همان خنده خاموش در او خفته بسی راز. همان شرم همان ناز. همان برگ سپید به مثل ژالهء ژاله به مثل اشک نگونسار. همان جلوه و رخسار. نه پژمرده شود هیچ. نه افسرده,که افسردگی روی. خورد آب ز پژمردگی دل. ولی در پس این چهره دلی نیست. گرش برگ و بری هست. ز آب و ز گلی نیست. هم از دور ببینش. به منظر بنشان و به نظاره بنشینش. ولی قصه ز امید هبابی که در او بسته دلت,هیچ مگویش. که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند. مبر دست به سویش. که در دست تو جز کاغذ رنگین,ورقی چند,نماند.

andishekhordad.blogfa.com

اندیشه خرداد - روز نوشت بیمارستان(روز سوم)

http://www.andishekhordad.blogfa.com/post-14.aspx

روز نوشت بیمارستان(روز سوم). روز سوم هم شروع شد! حتما میپرسید چرا از روز سوم نوشتی! ای ندارم فقط میتونم بگم از عدد سه خوشم میاد,البته امروز سه شنبه است و. من هم مثل محسن چاوشی از سه شنبه ها متنفرم! دلیل اون رو نمیدونم ولی من. چون از اول ابتدایی تا پنجم ابتدایی سه شنبه ها دیکته داشتم از این روز. من سه روز تو. بیمارستان 501 ارتش,بیمارستان که چه عرض کنم! هر روز صبح یه خانمی میاد و میگه:ناهار مرغ,جوجه,باقالی پولو! ولی هر دفعه برام باقالی پولو. اگه جوجه ندارن چرا میپرسن! شاید میخوان بهم امید بدن! گاه زخم هایی...

andishekhordad.blogfa.com

اندیشه خرداد - بیماری استاتیکازاسیون!!!

http://www.andishekhordad.blogfa.com/post-7.aspx

بیماری استاتیکازاسیون یک بیماریه مسریه که تمام دانشجویان رشته های عمران و مکانیک و صنایع . از ترم دوم به بعد بهش دچار میشن! هیچ راه گریزی از این بیماری وجود نداره! یک بیماریه مهلک و خطرناک با دوره نقاهت طولانی که باعث اختلال در اکثر اعضای بدن فرد بیمار میشه! از عوارض این بیماری میشه به:سرخردگی دانشجو,بی حالی,حالت تهوع,بی میلی نسبت به ادامه زندگی و. اشاره کرد. کارشناسان دانشگاه پرند علل متفاوتی برای طولانی بودن بیماری مذکور قید کردند که میشه آنها را به دو بخش عوامل داخلی و عوامل خارجی تقسیم بندی کرد.

andishekhordad.blogfa.com

اندیشه خرداد - مرگ(2)

http://www.andishekhordad.blogfa.com/post-13.aspx

واژهای مرموز و آشنا,آرامش ابدی یا عذاب جاودانی,سردی خاک و فراموش شدن,مرد سیاه پوش همراه با داس و شنل سیاه. تعریفهای مختلفی ازش هست,به قول فریدون مشیری:چرا از مرگ میترسید؟ کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید؟ یا سهراب که میگه :مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است. ترس از مرگ ریشه در ذات انسان داره,انسانی که از ناشناخته ها می ترسه,میشه ترس از مرگ رو در ابعاد کوچکتر با ترس از تاریکی مقایسه کرد, چرا از تاریکی میترسیم؟ نا,آخرش اینجا نیست,مرگ راهیه که باید طی بشه و اگه اون رو با اختیار انتخاب کنی اون موقع میبینی.