hjimi-mim.blogfa.com

sara-utopia.blogfa.com

می نویسم از شهر باران - خداحافظ ..

http://www.sara-utopia.blogfa.com/post-146.aspx

اون روزی که اومدم و گفتم " یه روزی هم می رسه که میام اینجا و می نویسم درش تخته شد واسه همیشه " ، می دونستم که پایان. عمر اینجا حتمیه . هنوز جرئتش رو نداشتم که بیخیالش بشم و تمومش کنم . امروز اما فکر می کنم اونقدری شجاع شدم که بیام و بگم می نویسم از شهر باران تموم شد واسه همیشه . اونقدری جرئتم زیاد شده که بگم نفس کشیدن اینجا برام سخت شده و نوشتن توش سخت تر . مخلص کلام راحت نیستم . پن : خیلی خیلی خیلی ممنون میشم اگر همه کسانی که اینجا رو می خوندن، یادگار آخر رو هم اینجا برام به جا بذارن . ثبت شده توسط سارا.

sara-utopia.blogfa.com

می نویسم از شهر باران

http://www.sara-utopia.blogfa.com/9207.aspx

هم اکنون نیازمند فتواهای گرمتان هستیم! با یکی از دوستان بحث می کردیم به نظر شما، در لحظه ی غرق شدن، این مساله که غریق نجات محرمه یا نا محرم، میتونه اهمیت داشته باشه؟ ثبت شده توسط سارا. آدم ها همان یک دسته اند. صفحات وجودی و شخصیتی بعضی ها را هم نباید زیاد ورق زد. همان هایی را که فقط جلدشان زیباست. قیمت سطرها و جملات کتاب ها به جلد شمیزشان نیست. به عنوان صرفا مشتری جذب کن آنها هم نیست. رای مثبت یک آدم، بیانگر رای مثبت همه ی دنیا نیست. و همینطور بالعکس یک نه او هم نه شنیدن از تمامی کائنات نیست. فکر نکن که ...

sara-utopia.blogfa.com

می نویسم از شهر باران

http://www.sara-utopia.blogfa.com/9301.aspx

اون روزی که اومدم و گفتم " یه روزی هم می رسه که میام اینجا و می نویسم درش تخته شد واسه همیشه " ، می دونستم که پایان. عمر اینجا حتمیه . هنوز جرئتش رو نداشتم که بیخیالش بشم و تمومش کنم . امروز اما فکر می کنم اونقدری شجاع شدم که بیام و بگم می نویسم از شهر باران تموم شد واسه همیشه . اونقدری جرئتم زیاد شده که بگم نفس کشیدن اینجا برام سخت شده و نوشتن توش سخت تر . مخلص کلام راحت نیستم . پن : خیلی خیلی خیلی ممنون میشم اگر همه کسانی که اینجا رو می خوندن، یادگار آخر رو هم اینجا برام به جا بذارن . ثبت شده توسط سارا.

sara-utopia.blogfa.com

می نویسم از شهر باران

http://www.sara-utopia.blogfa.com/9208.aspx

احتمالا خیلی تابلو بازی در آورده بودم! سوم دبیرستان یه دبیر فیزیک بسیار خونسرد داشتیم اسمش بود کامران :. همیشه موقع امتحانات صندلی من ردیف سوم یا چهارم، چسبیده به دیوار کلاس بود. این آقا یه بار اومد از ما امتحان بگیره من نشستم سر جام و سه چهار تا ازین برگه های کوچیک تقلب که تو کلاسمون معروف بودن به " کارت " زیر ماشین حسابم بود . نیم ساعت از امتحان گذشت و دبیر مربوطه اومد بالا سرم و ماشین حسابه رو برداشت و گفت : " ماشین حساب استفاده نکن حاج خانوم! تو امتحانات نهایی به مشکل بر می خوری! ثبت شده توسط سارا.

sara-utopia.blogfa.com

می نویسم از شهر باران

http://www.sara-utopia.blogfa.com/9203.aspx

می خواهم هرچه زودتر این 6 تیر لعنتی بیاید و رد شود و برود. که وقتی رفت دیگر اسمش را هم نیاورم. به خاطرات هم نسپارمش. زندگی ام را مختل کرده یعنی. خودم را فراموش کرده ام. فراموش کرده ام " که " بودم. فراموش کرده ام از ته دل خندیدن را. دوست ندارم این روزها را اصلا. دوست ندارم این همه استرس را. و این همه عصبانیت را که از استرس نشأت می گیرد. دوست ندارم این خانه نشینی ها را. این سر فرو بردن در کتاب ها را. و این همه پریشانی را دگر. دوست ندارم شبیه بچه های مثبت به نظر بیایم. نمی خواهم این هجوم دلتنگی ها را.

sara-utopia.blogfa.com

می نویسم از شهر باران

http://www.sara-utopia.blogfa.com/9211.aspx

میشه پرنده باشی، اما رها نباشی . من، " تو " ی خوبی نبودم برای تو ! حس خوب یعنی دیدن این دختر. تو سرویس دانشگاه و تلفنی حرف زدن با این دختر. حالا ما از اوناش نیستیما، ولی وجدانا عجب حالی میده استادت سر کلاس ازت تعریف کنه :). ثبت شده توسط سارا. من باب نصایح اینجانب. ثبت شده توسط سارا. برای بیست و سوم بهمن ماه یکهزار و سیصد و نود و دو . حسرت خیلی بزرگیه نبودن هر کدوم از این عزیزترین های دوست داشتنی. 12 سال قبل، تو همچین روزی، برای همیشه بی پدربزرگ شدم . ثبت شده توسط سارا. ثبت شده توسط سارا. وجدانا زور داره ...

sara-utopia.blogfa.com

می نویسم از شهر باران

http://www.sara-utopia.blogfa.com/9001.aspx

عمر پر بار مادربزرگ. روزگاری در دیاری دوردست و در روستایی در گیلان به نام سقالکسار خانواده ای می زیست که در پوشاک فقیر و در غذا تهی دست بود. در این خانواده مادر ، پدر ، دو پسر و هفت دختر بودند که به سختی امرار معاش می کردند. گفته می شود پدر خانواده توجه کافی را به خانواده اش نداشت و اکثروقت خود را دربیرون ازخانه و در قهوه خانه ها سپری می کرد گاه می شد که غیبتش به یک ماه می رسید. خانواده علاوه بر مشکلات مادی، از نبود پدر در خانه نیز رنج می برد. اشک می ریخت و اشک می ریخت و اشک. دختر با رضایت مندی گفت : وقت...

sara-utopia.blogfa.com

می نویسم از شهر باران

http://www.sara-utopia.blogfa.com/8907.aspx

به نام اویی که نفسم ز اوست. هرانتظاری روزی به پایان می رسد و انتظار ما نیز به پایان رسید، انتظارسال سوم شدن، حس بسیاربسیار زیبایی است که همه گمان می کنند بزرگ وخانم شده ای ولی گاهی اوقات سختی هایش موجب می شود از خدا بخواهی که ای کاش همانطور بچه می ماندم! سال سوم را طی می کنیم و در طول راه کوله پشتی که همراه خود آورده بودیم سنگین وسنگین تر میشود وشانس بیاوریم که کمرمان را نزند! ان شاء الله که نمی زند! اینکه بزرگ می شوی و واضح تر درک می کنی خوشایند است. و سال ها بعد تو می مانی ودرد دل های کهنه. شب از مهتاب...

sara-utopia.blogfa.com

می نویسم از شهر باران

http://www.sara-utopia.blogfa.com/9204.aspx

ماه عسل نامه . یکی از بزرگترین اتفاقات - و شاید حتی بزرگتربن افتخارات - زندگی 19 ساله ی من، دیدن برنامه ی دیروز ماه عسل بود . دلم سوخت . نه برای میلاد . نه برای اون پدر مادر . نه برای شاهین کوچ ک . دلم برای خودم سوخت . برای خودم که انق در از جهان دور و اطراف م غافل م . که انقدر از حال کسایی که دوس شون دار م بی خ برم . درست نفهمیدم چ را . اما اشکهای اون ماد ر ، یه تأثیر خیلی عجیب غریب روم گذاشت . این کار خیلی بزرگ بود . خیلی بزرگ . و کارهای بزرگ ف قط از آدم های ب زرگ ساخت ه س . ثبت شده توسط سارا. تمام ماه...

sara-utopia.blogfa.com

می نویسم از شهر باران

http://www.sara-utopia.blogfa.com/9110.aspx

یک پرچم ما را در برادری متحد می کند. باران هرگز برای کسی تکراری نمی شود،. و با رسا همان باران است. همانا قسم به اختلاف 18 امتیازی. و قسم به چهارمین توپ طلای لئو مسی، پدر طلایی! ثبت شده توسط سارا. یک شب هم می شود مثل امشب. لطفا قبل از خوندن این متن این پ س ت زکیه. یک شب هم می شود مثل امشب. که دلتنگ صدای دوستانت می شوی. می روی سراغ گوشی ات و حالشان را می پرسی. و همین که حال خوبشان را می فهمی آرامش عجیبی به سراغت می آید. دلت غنج می زند برای جمع های دوستانه. به دور از هرگونه هیاهو و تشویش و اضطراب. قابی به و...