memol60.persianblog.ir

lahazatezendegi.persianblog.ir

منتظر - خاطرات من

http://lahazatezendegi.persianblog.ir/tag/منتظر

میدونی زندگی ، سختی خودشو کی نشون میده؟ وقتی که کسی رو دوست داشته باشی و بهت بگه من دوست ندارم به تو عادت کنم ، ولی تو بهش عادت کردی ، این سخته. وقتی که میگی دوستش داری ولی چیزی بهت نمیگه ولی تو منتظر می مونی ، این سخته. وقتی نگاش می کنی تا اونم تو رو نگاه کنه ، ولی نگاهت نمی کنه ، این سخته. وقتی که می فهمی داره برات فیلم بازی می کنه ودوستت نداره ، این سخته. وقتی از کسی که رقیب تو عشقته داره صحبت می کنه صداش می لرزه ، این خیلی سخته. میدونی زندگی ، سختی خودشو کی نشون میده؟ اگه قهر کنی نازتو می کشه. فقط لا...

farazani.blogfa.com

ما سه تا ... نامزدجون،خانومی و...فندق

http://www.farazani.blogfa.com/8809.aspx

ما سه تا . نامزدجون،خانومی و.فندق. چون اولش قرار بود نامزد جون امشب نیادش خونه ام ا حالا خبر داد که میاد. امروز عصرکاربودم و ماشین بردم اما نامزدجون تو محل کارش یه مشکل پیش بینی نشده برخورد و مجبور شد بمونه و من هم تنها اومدم. جاده خیلی ناجور بود و تند و تند بارون می اومد خلاصه ساعت ۱۸:۱۵ رسیدم خونه . خودم به نامزد جون پیشنهاد دادم که شب بمونه چون صبح دوباره ۶ باید بیدار شه اما وقتی گفت نه میام و دوست دارم شب بیام همون چند ساعتو پیشتون باشم کلی ذوق کردم. دیروز فندق کوئیز داشت و من کلی واسش دعا کردم.

lahazatezendegi.persianblog.ir

خط میخی - خاطرات من

http://lahazatezendegi.persianblog.ir/tag/خط_میخی

امروزچهار شنبه 18 آذر یرایر یا 21ذی الحجه حدود ساعت 5 صبح در خواب یه مار سبز دیدم در یه حالت خورجین مانند تو جنگل بودیم اونم توبلندی کوه در یه جای خوش آب و هوای جنگلی از کمر مار گرفتم یه کم کشیدمش بیرون میگفتم الان هوا سرده تو هوای سرد مار نمیتونه نیش بزنه یا نیششم نیش نیست ولی بعد ولش کردم مار هم بیرون اومد و رفت مار بزرگی بود. یه کم اون ورتر دیدم روی یه صخره بزرگی یه نقاشی که زیرش هم یه عالمه با خط میخی نوشته بودند چیز جالبی بود ظاهرا اونطور که تو خواب فهمیدم عین اون هم یه جای دیگه ای بوده.

lahazatezendegi.persianblog.ir

دعوا - خاطرات من

http://lahazatezendegi.persianblog.ir/tag/دعوا

امروز بعد از مدتها که دو هفته از بهترین اعیاد می گذره یعنی عید قربان و عید غدیر خم با زنم که دعوا کرده بودم نشستم آروم صحبت می کردم. اونم چی در مورد طلاق که چجوری از هم جدا بشیم. به قول زنم دیگه آب از سر ما گذشته و میخوایم از هم جدا بشیم پس دیگه چرا الکی دعوا و سروصدا کنیم واعصاب خودمونو خورد کنیم. دوسش دارم ولی کارد به استخونم رسیده. هی به بهانه های الکی تند تند گیر می ده کجا میری ، کی میای ،سر کارت چیکار می کنی ، چی میخوری و. همین ها باعث دعوای من و زنم شده. خیلی تحمل کردم ولی دیگه نمی تونم. 1637;:...

lahazatezendegi.persianblog.ir

جنگل - خاطرات من

http://lahazatezendegi.persianblog.ir/tag/جنگل

امروزچهار شنبه 18 آذر یرایر یا 21ذی الحجه حدود ساعت 5 صبح در خواب یه مار سبز دیدم در یه حالت خورجین مانند تو جنگل بودیم اونم توبلندی کوه در یه جای خوش آب و هوای جنگلی از کمر مار گرفتم یه کم کشیدمش بیرون میگفتم الان هوا سرده تو هوای سرد مار نمیتونه نیش بزنه یا نیششم نیش نیست ولی بعد ولش کردم مار هم بیرون اومد و رفت مار بزرگی بود. یه کم اون ورتر دیدم روی یه صخره بزرگی یه نقاشی که زیرش هم یه عالمه با خط میخی نوشته بودند چیز جالبی بود ظاهرا اونطور که تو خواب فهمیدم عین اون هم یه جای دیگه ای بوده.

lahazatezendegi.persianblog.ir

رفقا - خاطرات من

http://lahazatezendegi.persianblog.ir/tag/رفقا

سلام اینجا فقط مربوط به من است و از دوستانی هم که تمایل به تبادل لینک دارند هم استقبال می شود. ضمنا از کلیه دوستانی که به وبلاگ اینجانب سری می زنند و کلبه درویشی مارو رونق میدن سپاسگزارم. لطفا نظر یادتون نره. دیشب ، دیشب که نه امروز صبح حدود ساعت 7.30 خواب دیدم که تو خونه قدیمی با یه عده از رفقا جمع بودیم یه دفعه یه موش فسقلی اومد تو و همه دنبالش بودند خلاصه من یه ظرف سطل مانند روش گذاشتم اون موقع موشه اندازه یه بچه سوسکی که تازه از تخم میاد بیرون شده بود. اینم یه خواب بود دیگه. باشگاه مدیران و متخصصان.

lahazatezendegi.persianblog.ir

دخالت - خاطرات من

http://lahazatezendegi.persianblog.ir/tag/دخالت

امروز بعد از مدتها که دو هفته از بهترین اعیاد می گذره یعنی عید قربان و عید غدیر خم با زنم که دعوا کرده بودم نشستم آروم صحبت می کردم. اونم چی در مورد طلاق که چجوری از هم جدا بشیم. به قول زنم دیگه آب از سر ما گذشته و میخوایم از هم جدا بشیم پس دیگه چرا الکی دعوا و سروصدا کنیم واعصاب خودمونو خورد کنیم. دوسش دارم ولی کارد به استخونم رسیده. هی به بهانه های الکی تند تند گیر می ده کجا میری ، کی میای ،سر کارت چیکار می کنی ، چی میخوری و. همین ها باعث دعوای من و زنم شده. خیلی تحمل کردم ولی دیگه نمی تونم. 1637;:...

sn64.blogfa.com

هم نفس - بازگشت...

http://www.sn64.blogfa.com/post-38.aspx

اینجانب از همین تریبون از همه دوستان که با توجه آپ نشدن وبلاگ به بنده حقیر عنایت داشتن تشکر میکنم. انشالله تو شادیاتون جربان کنم. بلههههههههه بنده الان که در خدمت شما هستم.مفتخر به دریافت درجه مامان کارمند شدم. و دخترکم ریحانه در منزل نزد زن عموی کوچکشون نگه داری میشوند. آمدمهستم.به امید خدا خواهم ماند.با من بمانید. نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۰۲/۰۲ساعت 11:0 توسط سمیه. سمیه هستم متولد سال 64 عزیزترین همسرم متولد 59. سال 84 ازدواج کردم و خدا سال 90 یه کوچولوی دوست داشتنی بهم داد. بهار عزيزم و آقا طاها.

emroze-man.persianblog.ir

انتخاب من 2 - امروز من

http://emroze-man.persianblog.ir/post/227

ساعت ٢:٢٢ ‎ب.ظ روز ۱۳٩٢/٦/۱٦ کلمات کلیدی:. و اما سوالی که میخواستم مطرح کنم و ازتون جواب بگیرم اینه. اما قبلش ازتون عذر میخوام میدونم که خوندن این مطلب اذیتتون میکنه و شاید از من برنجید اما خواهش میکنم جواب بدید اخه برام خیلی مهمه . سعی میکنم با مطلب بعدی از دلتون در بیارم . همیشه وقتی حرف مرگ و تموم شدن این دنیا برام مطرح میشد به مراحل رفتنم و جدا شدنم از این دنیا فکر میکردم . همیشه بخاطر لجظه ی مردنم از اینکه زنده هستم و خدا بهم روح بخشیده ناراحتم و ناراضی . با سوزاندن و به غبار تبدیل شدن موافقید .

alamatetaajob.blogfa.com

اراده کرده ام! بهار می آید! -

http://alamatetaajob.blogfa.com/post-6.aspx

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند.چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند. یوسف میدانست درها بسته است اما بخاطر خدا. حتی به سوی درهای بسته دوید و همه درهای بسته برایش باز شد. اگر تمام درهای دنیا به رویت بسته شدند. به سمت درهای بسته برو. زیرا که خدای تو و یوسف یکی ست. اقاقی خانوم گل، خصوصی داری ها! نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 14:50 توسط سیما. عشق یک دنیای دیگر را نشانم داده است. کودکی هستم که دستش ذره بین افتاده است! عشق ضرب چشمهای توست در چشمان من. عاشقی تنها دو دو تا چهار تایی ساده است.