2rdooneha.blogfa.com
دردونه های مامان و بابا
http://www.2rdooneha.blogfa.com/9303.aspx
دردونه های مامان و بابا. روزهای قشنگ دردونه های ما. سلام سلام . سلام . ما بالاخره بعد از مدتها اسباب کشی کردیم . خیلی خسته شده بودیم . این اواخر دیگه با هر کسی که دم دستمون بود دعوا می نمودیم . از بنگاهی گرفته تا صاحبخانه های جدید و قدیم و . خلاصه خیلی سخت گذشت و از همه بدتر هم دوری شما دوستهای عزیز که دلم خیلی خیلی برای تک تکتون تنگ شده بود . امیدوارم این مدتی که ما نبودیم شما همگی شاد و سرحال بوده باشید خوشگلهای دل من . ولی برای اعتماد به نفس بچه هام یک سکوی پرش عالی بود این نمایشگاه . تصمیم سختیه برام .
classavaliha66.blogfa.com
فرشته های کلاس اولی من
http://www.classavaliha66.blogfa.com/91093.aspx
فرشته های کلاس اولی من. دست نوشته های یک معلم. باو تا دوواره به ش بکیم گیلاس حو له گی سه راو . ناگاه بند های زمین در فضا گسیخت! مگر مي شود از خويش گريخت؟ يك چهارم از يك قرن. ولی از غزل هم توگویا تری. حال که دیوانه شدم میروی. بچه هاي كلاس اول(خانم فريده). کلاس اولی ها (ادیبی). یک پسر نه اینقدر معمولی. یه فندق هفتاد کیلویی. دبستان بعثت (سرپل ذهاب). خنده های سو رئال یک زاغ. پروا يه آموزگار واقعا نمونه ي گيلاني. ميتراامير اقليم عشق و آيينه. جفتكوبلاگ طنز دانشگاه صنعتي كرمانشاه. زمزمه نخل هاي سرزمين آفتاب.
2rdooneha.blogfa.com
دردونه های مامان و بابا
http://www.2rdooneha.blogfa.com/9206.aspx
دردونه های مامان و بابا. روزهای قشنگ دردونه های ما. فاطمه خانم تیر ماه 1390 یک ساله شد . مرداد ماه رفتیم تهران خونه خاله مامانی . فاطمه موقع خوردن صبحانه روی میز نشسته بود و خودش رو برای خاله مامان لوس می کرد . خاله گفت چی داره می خونه؟ دقت کردیم دیدیم داره با افاده شعر رعنای گیلکی رو می خونه و پشت سرهم میگه :. نعنا دیدی نعنا نعنا دیدی نعنا . خانم اومد و گفت : مامانی من می خوام برم تو کوچه . گفتم چرا دخترم؟ امیرحسین : آبجی ببین هر کی می میره , میره پیش خدا . فاطمه : خدا توی آسمونه . اون بالا . خدا در روز...
saeedkazemzadeh.blogfa.com
سعید رضا امید مامان و بابا
http://saeedkazemzadeh.blogfa.com/post-133.aspx
سعید رضا امید مامان و بابا. تولد 6 سالگی پسرم. 22 بهمن = پیروزی انقلاب اسلامی. تولد نازنین همسرم به روایتی. پسر ناز مامان و بابا. آرین و مامانی وآرتين. سیاوش بزرگ مرد کوچک. شیرین زبون مامان و بابا. سعید جون مامان و بابا. هستی شیرینی زندگی مامان و بابا. ساغر هستی مامان و بابا. ريحانه با طعم عسل. با تو زندگي قشنگه. دردونه مامان و باباش. مامان و بابا و نی نی گل. کیانای خوشگل و ناز. نيوشا اميد زندگي مامان و بابا. سلوا پرنده زیبای بهشتی. مبین زیباترین هدیه خدا به ما. روز نوشت هاي كيان. رهام و مامان و باباش.
haaniaa.persianblog.ir
هانیای من
http://haaniaa.persianblog.ir/1392/7
هانیای عزیز من ساعت 10:30 صبح جمعه 1/9/87 در بیمارستان آتیه به دنیا اومد.اینجا سعی میکنم خاطراتش رو ثبت کنم تا در آینده بتونه با خوندن این صفحه بیشتر در بارهی این روزها بدونه! به امید روزی که خودش نوشتن خاطراتش رو ادامه بده! نویسنده : مامان هانیا. ساعت ٩:٤۱ ب.ظ روز ۱۳٩٢/٧/٦. سلام به همه. پاییزتون مبارک! مخصوصا به پاییزی های عزیز.می دونیم خیلی دیر اومدیم و دیگه پستهامون فصلی شده! به قول مامان نازدونه ها غیبتمون دیگه داره به خونه کبری نزدیک میشه! سفر تابستونی به شمال و تنها عکس من از اون سفر. برای ثبت در ...
haaniaa.persianblog.ir
هانیای من
http://haaniaa.persianblog.ir/1391/4
هانیای عزیز من ساعت 10:30 صبح جمعه 1/9/87 در بیمارستان آتیه به دنیا اومد.اینجا سعی میکنم خاطراتش رو ثبت کنم تا در آینده بتونه با خوندن این صفحه بیشتر در بارهی این روزها بدونه! به امید روزی که خودش نوشتن خاطراتش رو ادامه بده! تابستان خود را چگونه میگذرانید؟ نویسنده : مامان هانیا. ساعت ۸:٥٦ ب.ظ روز ۱۳٩۱/٤/۱٦. سلام به دوستای عزیزم. خوبین؟ به ما که بد نمیگذره خدارو شکر، امروز زیاد صحبت نمیکنم و یه گزارش کوتاه تصویری تابستونی میدم:. روش جدید بازی با فلش کارتها. آب تنی توی بالکن خونه. از تولدم تا جشن تولدم.
haaniaa.persianblog.ir
هانیای من
http://haaniaa.persianblog.ir/1391/12
هانیای عزیز من ساعت 10:30 صبح جمعه 1/9/87 در بیمارستان آتیه به دنیا اومد.اینجا سعی میکنم خاطراتش رو ثبت کنم تا در آینده بتونه با خوندن این صفحه بیشتر در بارهی این روزها بدونه! به امید روزی که خودش نوشتن خاطراتش رو ادامه بده! نویسنده : مامان هانیا. ساعت ۳:٠٤ ب.ظ روز ۱۳٩۱/۱٢/٢٥. خبر خبر، سفر سفر! نویسنده : مامان هانیا. ساعت ۱٠:۳٦ ب.ظ روز ۱۳٩۱/۱٢/۱٥. سلام به همه. خوب هستین؟ من خوبم و خدارو شکر خوشحالم. دیدین گفتم مامان دیگه تنبلتر هم میشه؟ اشکال نداره .حالا اول تند تند براتون خبرها رو بگم:. چشمتون روز بد ...
haaniaa.persianblog.ir
هانیای من
http://haaniaa.persianblog.ir/1392/12
هانیای عزیز من ساعت 10:30 صبح جمعه 1/9/87 در بیمارستان آتیه به دنیا اومد.اینجا سعی میکنم خاطراتش رو ثبت کنم تا در آینده بتونه با خوندن این صفحه بیشتر در بارهی این روزها بدونه! به امید روزی که خودش نوشتن خاطراتش رو ادامه بده! از تولدم تا جشن تولدم. نویسنده : مامان هانیا. ساعت ۱٠:٤٢ ق.ظ روز ۱۳٩٢/۱٢/٢٠. سلام به همه، خوبین؟ که من گفتم پشتم سوخت،(پشتم چسبیده بود به شوفاژ)اما مامانی دید که خون از صورت من سرازیره و داشت دنبال منبع خونریزی میگشت که متوجه شد بالای لبم از سه جهت شکافته،چرا؟ از تولدم تا جشن تولدم.
haaniaa.persianblog.ir
هانیای من
http://haaniaa.persianblog.ir/1391/8
هانیای عزیز من ساعت 10:30 صبح جمعه 1/9/87 در بیمارستان آتیه به دنیا اومد.اینجا سعی میکنم خاطراتش رو ثبت کنم تا در آینده بتونه با خوندن این صفحه بیشتر در بارهی این روزها بدونه! به امید روزی که خودش نوشتن خاطراتش رو ادامه بده! آخرین روزهای 3 سالگی. نویسنده : مامان هانیا. ساعت ٧:٢٠ ب.ظ روز ۱۳٩۱/۸/٢۱. سلام عزیزای دلم. چه خبرا؟ واییییی چه مامانی گرفتاری! امیدوارم اثر کرده باشه). یه روز که توی مهد درباره خونه ی خدا برامون صحبت کرده بودن، وقتی اومدم خونه به مامانی گفتم مامان خدا ما رو توی خونه ش راه می ده؟