ruzhayearghavani.blogsky.com

nil-nil.blogfa.com

مرز چهل سالگی

http://nil-nil.blogfa.com/9207.aspx

خاطرات و مسایل اجتماعی روز. همینطور که داخل پارکینگ شدیم تا خریدهارو از ماشین بردارم و بذارم تو چرخ و ببرم بالا چشمم افتاد به 206 همسایه که بیچاره از بس بچه های خانوم سروری باهاش رانندگی یاد گرفتن دیگه جای سالم روی بدنه ش نیست که دیدم لادن، دختر خانوم سروری حین پارک کردن، بدنه ی ماشین سمت راننده رو کوبید به ستون کنار پارکینگ! منم هاج و واج که خریدها تو دستم بود گفتم ای واااااااای! همسری کلی بهش دلداری داد و گفت: نگران نباش عمو! فقط جهت سفارش بعنوان شریک آینده می گم! همینطور که تو فکر بودم با خودم گفتم ام...

nil-nil.blogfa.com

مرز چهل سالگی

http://nil-nil.blogfa.com/9208.aspx

خاطرات و مسایل اجتماعی روز. حالا شنبه کلاس داشتم و سرما خورده بودم ناجور. البته عطسه و سرفه و اینا نداشتم ها! مثل باقی موارد که دلم پر هست و تو خودم می ریزم و کسی از سر درونم خبر نداره و فقط خنده روی لبم رو می بینه! سرماخوردگیم هم هویدا نبود که! گلوم سخت درد می کرد و سردرد بودم و از درون احساس خلا می کردم. دکتر هم رفته بودم و دارو می خوردم و پنی سیلین هم نوش جان کرده بودم ولی خب باید دوره ش طی می شد. در این حین همگی شون با تعجب می گفتن واااااااای اصلا به شما نمیاد که بچه های به این بزرگی داشته باشین واینا.

nil-nil.blogfa.com

مرز چهل سالگی

http://nil-nil.blogfa.com/9210.aspx

خاطرات و مسایل اجتماعی روز. دیروز وقتی از نمازخونه برگشتم که برم ناهارم رو گرم کنم، دیدم مسئول دفتر خانم مدیر صدام می زنه که از بالا( دفتر رییس بزرگ) تماس گرفتن و انگار باید برای مصاحبه ی. گ- ز-ی-ن-ش به یه دفتر دیگه برین. گفتم باشه یه تماس بگیر ببینم کی باید برم. وقتی مستر جمالی که مسئول این کارها هست بهم آدرس داد که بعدازظهر به اونجا برم راستش یه کم غافلگیر شدم! من که این همه عادت به نوشیدن چای دارم اصلا دیگه بعد ناهارم هم چای ننوشیدم! حالا سوار تاکسی شدم و تا مقصدم خداروشکر مسیر طولانی نبود. ولی از...

nil-nil.blogfa.com

مرز چهل سالگی

http://nil-nil.blogfa.com/9211.aspx

خاطرات و مسایل اجتماعی روز. تصور کن شب عید باشه، رییست کلی کار سرت ریخته باشه و تو فقط دنبال دو روز متوالی برای مرخصی باشی که یه سروسامونی به تمیزکاری خونه برای شب عید بدی. بعد تو یه حرکت غیر مترقبه متوجه بشی هفته بعد رییست قراره بره به یه ماموریت، بعد خوشحال بشی که هوررررررررررررررررری می تونم دو روز جیم بشم و به کارام برسم. ولی وقتی می رسی خونه و می خوای ماشین لباسشویی رو استفاده کنی می بینی مثل همیشه کار نمی کنه و خراب شده. و سرانجام همون قصه ی تکراری صف تاکسی تو هوای بارونی و فریاد دربست دربست تاکسی ...

nil-nil.blogfa.com

مرز چهل سالگی

http://nil-nil.blogfa.com/9401.aspx

خاطرات و مسایل اجتماعی روز. آخر هفته و مهمانداری و درگیری و تصادف دخترم. خب طبق معمول یه روز کامل دربست در خدمت تمیزکاری خونه بودم و البته اینبار لاندری( شستن لباس) پسرم هم اضافه شده بود! حالا فکر کنین پنج شنبه از صبح کلا بی حوصله ای و تصمیم داری یه برنامه بریزی که از خونه بزنی بیرون ولی با تلفن خواهر کوچیکه همسری مجبور می شی تو خونه بمونی و تدارکات شام میهمانی رو ببینی! راستی امسال یه سفر رفتم و خونواده همسری هم بخاطر برنامه های مختلفی که داشتن به عبارتی جون منو گرفتن با این دید و بازدید عیدشون! نیم ساع...

nil-nil.blogfa.com

مرز چهل سالگی

http://nil-nil.blogfa.com/9202.aspx

خاطرات و مسایل اجتماعی روز. جمعه ای که گذشت سالگرد فوت مادر همسری بود. طبق معمول وقتی خواهراش گفتن که برای مراسم سرمزار از بیرون حلوا و خرما تهیه کنیم، همسری مخالفت کرد! نه نه نیلو خودش درست می کنه حلوارو مال بیرون اصلا طعم خوبی نداره! با خودم گفتم واااااااای کارم دراومده باز باید برای اون تعداد یه حجم زیاد حلوا درست کنم تازه اونم دست تنها! چون برام مثل روز روشن بود که خواهراش تو این زمینه کمکی نخواهند کرد و پیش بینی بنده دست آخر درست از آب دراومد! گفت من به اونا کار ندارم و وظیفه ی خودم رو انجام می دم!

nil-nil.blogfa.com

مرز چهل سالگی

http://nil-nil.blogfa.com/9203.aspx

خاطرات و مسایل اجتماعی روز. دیروز همسری تماس گرفت که نیلو یه خواهش! گفتم بگو. گفت یه مقاله برات میل می کنم برام ترجمه ش کن، یه جلسه دارم فردا اول صبح می خوام از مطالب اون استفاده کنم و خودم الان دارم میرم یه جلسه ی دیگه و نمی رسم. گفتم باشه میل کن روش کار می کنم. حالا مشغول ترجمه ی مقاله م واز یه طرف می خوام ببینم تیم ملی چکار می کنه. هر بار پسرم که حتی نمی تونه بشینه جلوی صفحه ی تی وی ایستاده بازی رو دنبال می کنه یه فریاد می کشه و به اسم ، بازیکن ها رو صدا می زنه و غرغر می کنه. این بیچاره نمی دونسته قرا...

nil-nil.blogfa.com

مرز چهل سالگی

http://nil-nil.blogfa.com/9209.aspx

خاطرات و مسایل اجتماعی روز. طفلی اصلا متوجه نشده بود که راننده مشغول گفت و گو با موبایلش هست . مثلا راننده گفت خوب چطوری؟ و ایشون جواب داد ممنون! باز راننده گفت: پس چرا دیر کردی؟ و خانوم جواب داد آره خب امروز یه کم دیر شد! راننده گفت: من یه ده دقیقه ای منتظر بودم و خبری نشد! خانومه جواب داد: شرمنده! حالا من صندلی جلو نشسته بودم و هی می خواستم بهش اشاره کنم ایشون داره با موبایل حرف می زنه که مسافر بغل دستی توجیهش کرد. حالا می خندید و دیگه از خجالت و خنده رو پای خودش بند نبود! فکر کنم کم حاشیه ترین و راحت ...

nil-nil.blogfa.com

مرز چهل سالگی

http://nil-nil.blogfa.com/9402.aspx

خاطرات و مسایل اجتماعی روز. اینم یه مدله دیگه. فکر کن سرت گرم ترجمه س و تو حال خودتی یه دفه زنگ واحد رو می زنن. با تعجب از چشمی در نگاه می کنی و یه مرد ناشناس پشت در می بینی. با خودت فکر می کنی احتمالا کارگر خدماتی ساختمون هست. ولی وقتی می پرسی شما؟ می گه چند لحظه بیاین دم در کارتون دارم. با توجه به لباس آستین حلقه ای و شلوارکی که تنم بود! برای اطمینان می پرسم با کی کار دارین و در جواب میگه با خودتون! یه دفه قلبم اومد توی دهانم. وآیا پسر بزن بهادر و اهل دعواس یا نه! و اینکه قمه چطور! بعدم وقتی داره با من...

nil-nil.blogfa.com

مرز چهل سالگی

http://nil-nil.blogfa.com/9201.aspx

خاطرات و مسایل اجتماعی روز. سفر به سرزمین وحی. سه سالی می شد که به پیشنهاد دختردایی همسری که رابطه ی نزدیکی با من داره برای حج عمره ثبت نام کرده بودیم. با همراهی بستگان دیگه یه گروه ده نفره می شدیم که قصد سفر کردیم. خب بالاخره قرعه به نام مون افتاد که هفته ی آینده به این سفر پرخاطره بریم. البته از هفته ی قبل همش درگیر فراهم کردن مقدمات این سفر روحانی هستم. تزریق واکسن و آزمایش و چکاپ و لباس احرام و شرکت در کلاسهای مخصوص حج و . حالا بماند چه بگیر بکش هایی سر این قضیه با دانشجوهام داشتم! خلاصه خودش گوشی رو...