saturnp87.blogfa.com

venooos.mihanblog.com

سیاره خوشبختی

http://venooos.mihanblog.com/post/archive/1389/3

این قسمت از کتاب بالهایت را کجا جاگذاشتی نوشته عرفان نظرآهاری، به نظر من عاشقانهترین قسمتشه! بارش زیادی سنگین بود و سر بالایی زیادی سخت. دانه ی گندم روی شانه های نازکش سنگینی می کرد.نفس نفس میزد.اما کسی صدایش را نمی شنید.کسی او را نمی دید.دانه از روی شانه های کوچکش سر خورد و افتاد.خدا دانه گندم را فوت کرد.مورچه می دانست که نسیم نفس خداست.مورچه دوباره دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: گاهی یادم میرود که هستی.کاشکی بیش تر می وزیدی. خدا گفت: همیشه می وزم.نکند دیگر گمم کرده ای. سه شنبه 18 خرداد 1389.

venooos.mihanblog.com

سیاره خوشبختی

http://venooos.mihanblog.com/post/11

اینجا همیشه همین بوده. روزای بارونی و آسمون ابری. ابرای تیرهای که گاهی وقتا اینقدر آسمونو تیره و تار میکنن که دلتنگی بارون تبدیل میشه به دلگرفتگی. انگار آخر دنیاست. انگار همه منتظر افتادن یه اتفاقن. بی تکلیفی، انگار تو هم مثل آسمون کلی کار نیمه تموم داری! کاشکی بغضشو بشکنه و زودتر بباره! شنبه 11 اردیبهشت 1389. یه خاطره موندگار دیگه! بیست و دوم اردیبهشت هزار و سیصد و هشتاد و چهار. صبحانه رو تنها بخور . من و آقای پسر (رخی). دختر بابا و پسر مامان (لیلیان). کلبه عشق من و آقای بالاسر. من و شوشو (سارا).

venooos.mihanblog.com

سیاره خوشبختی

http://venooos.mihanblog.com/post/author/251759

این قسمت از کتاب بالهایت را کجا جاگذاشتی نوشته عرفان نظرآهاری، به نظر من عاشقانهترین قسمتشه! بارش زیادی سنگین بود و سر بالایی زیادی سخت. دانه ی گندم روی شانه های نازکش سنگینی می کرد.نفس نفس میزد.اما کسی صدایش را نمی شنید.کسی او را نمی دید.دانه از روی شانه های کوچکش سر خورد و افتاد.خدا دانه گندم را فوت کرد.مورچه می دانست که نسیم نفس خداست.مورچه دوباره دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: گاهی یادم میرود که هستی.کاشکی بیش تر می وزیدی. خدا گفت: همیشه می وزم.نکند دیگر گمم کرده ای. سه شنبه 18 خرداد 1389.

venooos.mihanblog.com

سیاره خوشبختی

http://venooos.mihanblog.com/post/8

سلام دوستای گلم و سلام به عشقم. امروز روزم دیر شروع شد، دلیلش هم خودش میدونه. خلاصه روزم با کلافگی شروع شد. ولی وقتی گلم زنگ زد و باهاش حرف زدم حالم بهتر شد. راستش با اینکه دیدن ناراحتیش ناراحتم می کنه، اما خیلی خوشحال بودم از اینکه باهام درد دل کرد و حرف دلش رو بهم زد. فقط امیدوارم تونسته باشم بفهممش و با صدام آرومش کنم. ای کاش رامون اینقدر دور نبود و می تونستیم نزدیک هم زندگی کنیم، اونوقت می تونستم همیشه در کنارش باشم و کمکش کنم، شاید می تونستیم با هم کار کنیم تا اینقدر کار برای دیگران خسته اش نکنه.

venooos.mihanblog.com

سیاره خوشبختی

http://venooos.mihanblog.com/post/6

مرا شبیه خودم مثل یک ستاره بکش! شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکش. مرا شبیه خودم در میان آتش و دود. شبیه چشم و دلم غرق صد شراره بکش. و بعد دست بکش بر شراره ام یک شب. بسوز و قلب مرا پاره پاره پاره بکش. و زخم های دلم را ببین و بعد از آن. لباس بر تن این قلب بی قواره بکش. خنده ی تو شعله می زند بر من. بخند و شعله ی من را به یک اشاره بکش. برای بودن من عشق را نشانه بگیر. و خط رد به تن هرچه استخاره بکش. ببین ستاره شدم با تو ای بهانه ی من. مثل یک ستاره بکش! سه شنبه 31 فروردین 1389. یه خاطره موندگار دیگه!

venooos.mihanblog.com

سیاره خوشبختی

http://venooos.mihanblog.com/post/3

همه چی آرومه تو به من دل بستی / این چقدر خوبه که تو کنارم هستی. همه چی آرومه غصه ها خوابیدن / شک نداری دیگه تو به احساس من. همه چی آرومه من چقدر خوشحالم / پیشم هستی حالا به خودم می بالم. تو به من دل بستی از چشات معلومه / من چقدر خوشبختم همه چی آرومه. تشنه ی چشماتم منو سیرابم کن / منو با لالایی دوباره خوابم کن. بگو این آرامش تا ابد پابرجاست / حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست. همه چی آرومه من چقدر خوشحالم / پیشم هستی حالا به خودم می بالم. تو به من دل بستی از چشات معلومه / من چقدر خوشبختم همه چی آرومه.

venooos.mihanblog.com

سیاره خوشبختی

http://venooos.mihanblog.com/post/12

رو زیر و رو میکردم. تازه مطلبی رو که. دنبالش بودم پیدا کرده بودمو داشتم میخوندمش که خانم باقری (همکارم) صدام. کرد و ازم پرسید که شیر اجاق گاز. از جاش در اومده و نمیتونه روشنش کنه. منم از اونجاییکه حین کار با کامپیوتر به هیچ وجه حواسم به حرف اینو اون. و به کارم ادامه دادم، دوباره شروع کردم به خوندن که. بازم صدام کرد و اینبار پرسید من می دونم شیر گاز کجاست یا نه. طبق معمول من بدون اینکه به حرفش توجه کنم. خوب معلومه، شیر سر جاش بود. کلی مرا لج گرفت (به زبون خودمون: ا ن ه م ر ق ض ب یته). صبحانه رو تنها بخور .

venooos.mihanblog.com

سیاره خوشبختی

http://venooos.mihanblog.com/post/17

ترانه ای روی زمین افتاده بود .قناری کوچکی آن را برداشت و در گلوی نازک خود ریخت. ترانه در قتاری جاری شد. با او در آمیخت. ترانه آب شد.خون شد. نفس شد و زندگی. قناری ترانه را سر داد ترانه از گلوی قناری به اوج رسید. ترانه معنا یافت. جان گرفت قناری و همه دانستند که ازین پس ترانه بودن است. ترانه هستی است. ترانه جان قناری است. قناری بی ترانه میمیرد. و انسان بی ایمان. این قسمتی از کتاب "بالهایت را کجا جا گذاشتی" نوشته عرفان نظرآهاری بود. حتما خیلیهاتون خوندینش. یا حداقل جمله ای از اون رو جایی شنیدید.

venooos.mihanblog.com

سیاره خوشبختی

http://venooos.mihanblog.com/post/15

بیست و دوم اردیبهشت هزار و سیصد و هشتاد و چهار. با رضا رفته بودیم نمایشگاه کتاب، میخواست مهسا رو ببینه. مهسا همون کسی. بود که وقتی با رضا کار داشت به من زنگ میزد و باهاش حرف میزد، و همین باعث. شده بود که اون روز رضا از من هم دعوت کنه تا همراش برم. وبلاگشونو ببینین، یادش بخیر. خودم طراحیش کرده بودم). روز اول 84/2/21 پنجشنبه. اون سال نمایشگاه تو محل دائمی نمایشگاههای بین المللی (خیابان سئول) بود. یه دوری زدیم و قرار شد بریم یه گوشه بشینیم که استراحت کنیم و مهسا و رضا. هم میخواستن با هم صحبت کنن. بیست و دوم...