shiningspring.blogfa.com

alightstar.blogfa.com

و خدایی که در این نزدیکی است

http://www.alightstar.blogfa.com/9001.aspx

و خدایی که در این نزدیکی است. گفته بودی که پای بید کهن. سایه انداز چشمه سار کبود. در گذرگاه اولین دیدار. لحظه ای چند با تو خواهم بود! ای غزل رمیده رام شدی. تازه خورشید کرده بود غروب. چه غروبی عبوس و حزن انگیز. چون رخ مادری بلا دیده. که شود مات در عزای عزیز. یا دل شاعری به ظلمت غم. بید مجنون نشسته در دل کوه. همچو مجنون گرفته سیما بود. چشمه چون اشک غم به دامن او. ناله ی جوی، نام لیلا بود. من نشستم به پای بید کهن. به دل خسته مژده میدادم. مژده ای جانفزا که: یار آید. آن پری روی ماه پیکر. بعد یک عمر انتظار آید!

alightstar.blogfa.com

و خدایی که در این نزدیکی است

http://www.alightstar.blogfa.com/8911.aspx

و خدایی که در این نزدیکی است. لو لوی شیشه ها. در این اتاق تهی پیکر. نگاهت به حلقه کدام در آویخته؟ و کلیدشان در تاریکی دور شد . نسیم از دیوارها می تراود :. گل های قالی می لرزد . ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند . باران ستاره اتاقت را پر کرد. و تو در تاریکی گم شده ای. پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته . درخت بید از خاک بسترت روییده. و خود را در حوض کاشی می جوید . تصویری به شاخه بید آویخته :. کودکی که چشمانش خاموشی ترا دارد ،. گویی ترا می نگرد. و تو از میان هزاران نقش تهی. گویی مرا می نگری. آرام آر...

alightstar.blogfa.com

و خدایی که در این نزدیکی است - ......!!!

http://www.alightstar.blogfa.com/post-48.aspx

و خدایی که در این نزدیکی است. به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب. به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری. به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند. به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده. به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،. به راننده ی چاق اتوبوس ،. به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،. به راننده ی آژانسی که چرت می زند،. به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،. به مجری نیمه شب رادیو،.

alightstar.blogfa.com

و خدایی که در این نزدیکی است

http://www.alightstar.blogfa.com/9102.aspx

و خدایی که در این نزدیکی است. که زیبا بنده ام را دوست میدارم. تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید. ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد. رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود. تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟ تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم. تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن. که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم. طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت. که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که. که میترساندت از من؟ نوشته شده در ...

alightstar.blogfa.com

و خدایی که در این نزدیکی است

http://www.alightstar.blogfa.com/9009.aspx

و خدایی که در این نزدیکی است. به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب. به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری. به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند. به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده. به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،. به راننده ی چاق اتوبوس ،. به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،. به راننده ی آژانسی که چرت می زند،. به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،. به مجری نیمه شب رادیو،.

autumnsgirl.blogfa.com

autumnsgirl.blogfa.com - آخرين جرعه ي جام

http://www.autumnsgirl.blogfa.com/post-39.aspx

پاسخ عشق است . سوال هرچه كه باشد. آخرين جرعه ي جام. همه مي پرسند :. چيست در زمزمه ي مبهم آب؟ چيست در همهمه ي دلكش برگ؟ چيست در بازي آن ابر سپيد ، روي اين آبي آرام بلند ، كه تو را مي برد اينگونه به ژرفاي خيال؟ چيست در خلوت خاموش كبوترها؟ چيست در كوشش بي حاصل موج؟ چيست در خنده ي جام؟ كه تو چندين ساعت مات و مبهوت به آن مي نگري؟ نه به ابر ،. نه به آب ،. نه به برگ ،. نه به اين آبي آرام بلند ،. نه به اين خلوت خاموش كبوترها ،. نه به اين آتش سوزنده كه لغزيده به جام ، من به اين جمله نمي انديشم! به تو مي انديشم!

autumnsgirl.blogfa.com

autumnsgirl.blogfa.com

http://www.autumnsgirl.blogfa.com/9006.aspx

پاسخ عشق است . سوال هرچه كه باشد. آخرين جرعه ي جام. همه مي پرسند :. چيست در زمزمه ي مبهم آب؟ چيست در همهمه ي دلكش برگ؟ چيست در بازي آن ابر سپيد ، روي اين آبي آرام بلند ، كه تو را مي برد اينگونه به ژرفاي خيال؟ چيست در خلوت خاموش كبوترها؟ چيست در كوشش بي حاصل موج؟ چيست در خنده ي جام؟ كه تو چندين ساعت مات و مبهوت به آن مي نگري؟ نه به ابر ،. نه به آب ،. نه به برگ ،. نه به اين آبي آرام بلند ،. نه به اين خلوت خاموش كبوترها ،. نه به اين آتش سوزنده كه لغزيده به جام ، من به اين جمله نمي انديشم! به تو مي انديشم!

autumnsgirl.blogfa.com

autumnsgirl.blogfa.com

http://www.autumnsgirl.blogfa.com/9009.aspx

پاسخ عشق است . سوال هرچه كه باشد. وقتی که قلب هایمان کوچک تر از غصه هایمان می شود ،. وقتی نمی توانیم اشک هایمان. را پشت پلک هایمان مخفی کنیم. پشت سر هم می شکند . وقتی احساس می کنیم. بدبختی ها بیشتر از سهم مان است. و رنج ها بیشتر از صبرمان. به سر نمی رسد . و تحمل مان هیچ . آن وقت است که مطمئنیم به تو. و مطمئنیم که تو. فقط تویی که کمکمان می کنی . آن وقت است که تو. را صدا می کنیم. را می خوانیم . آن وقت است که تو. را آه می کشیم. و تو را نفس. دانه دانه اشک هایمان. را پاک می کنی . و یکی یکی غصه ها را از دلمان.

alightstar.blogfa.com

و خدایی که در این نزدیکی است

http://www.alightstar.blogfa.com/8912.aspx

و خدایی که در این نزدیکی است. در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد، هرکس به آنجا برسد می تواند وارد شود. مرد وارد شد و آنجا ماند. چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه پطرس قدیس را گرفت! پطرس که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید:چه شده؟ ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت :. آن مرد را به دوزخ فرستاده اید ، آمده و کار و زندگی ما را به هم زده است. از وقتی که رسیده نشسته و به حرف های دیگران گوش می دهد.در چشم هایشان نگاه میکند. به درد و دلشان می رسد. لطفا این مرد را پس بگیرید.

alightstar.blogfa.com

و خدایی که در این نزدیکی است

http://www.alightstar.blogfa.com/9004.aspx

و خدایی که در این نزدیکی است. از دل افروز ترين روز جهان،. خاطره اي با من هست. به شما ارزاني :. سحري بود و هنوز،. گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود . عشق در جان هوا ريخته بود . من به ديدار سحر مي رفتم. نفسم با نفس ياس درآميخته بود . مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : ( هاي! بسراي اي دل شيدا، بسراي . اين دل افروزترين روز جهان را بنگر! تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي! آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،. روح درجسم جهان ريخته اند،. شور و شوق تو برانگيخته اند،. تو هم اي مرغك تنها، بسراي! همه درهاي رهائي بسته ست،.