shora92d.blogfa.com

farzanegan-kd.blogfa.com

انجمن فرزانگان کویر دامغان - اندکی تامل28 (امان از جهل و خیانت)

http://farzanegan-kd.blogfa.com/post-178.aspx

انجمن فرزانگان کویر دامغان. اندکی تامل28 (امان از جهل و خیانت). اوریانا فالاچی روزنامه نگار برجسته ایتالیائی ، از وینستون چرچیل سوال می کند:. آقای نخست وزیر شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به. آن سوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید ،. اما این کار را نمی توانید در بیخ گوشتان یعنی در کشور ایرلند که سالهاست با. شما در جنگ وستیز است انجام بدهید؟ وینستون چرچیل بعد از اندکی تامل پاسخ می دهد :. روزنامه نگار می پرسد: آن دو ابزار چیست؟ چرچیل پاسخ میدهد :. بچه های جلوی خاکریز...

farzanegan-kd.blogfa.com

انجمن فرزانگان کویر دامغان - بچه های جلوی خاکریز 62(تشنه نگاه تو)

http://farzanegan-kd.blogfa.com/post-244.aspx

انجمن فرزانگان کویر دامغان. بچه های جلوی خاکریز 62(تشنه نگاه تو). غلام همت انم که زیر چرخ کبود زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. تشنه ام نه بخاطر نیاشامیدن در این روزهای سوزان تابستان ، نه! تشنگی رمضان کام ما را شیرین می کند . عطش ما برای امروز و دیروز نیست . می خواهم این شب ها حرف هایم را آرام در گوش خدا نجوا کنم . کسی نشنود چه کرده ام چه نکرده ام . نمی دانم کجایی ولی می خواهم کنارت بنشینم سر بر شانه های مهربانت بگذارم ،. تو هم بیا و مهربانی کن ، شانه هایت را از ما دریغ مکن. ما هم تشنه نگاه توایم. اندکی تا...

farzanegan-kd.blogfa.com

انجمن فرزانگان کویر دامغان - اندکی تامل27 (جمله هایی برای اندیشیدن 8)

http://farzanegan-kd.blogfa.com/post-171.aspx

انجمن فرزانگان کویر دامغان. اندکی تامل27 (جمله هایی برای اندیشیدن 8). می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود . عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد. بالاترین نقطه ى زمین، شانه های پدر بود. بدترین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . تنها دردم، زانو های زخمی ام بودند. تنها چیزی که میشکست، اسباب بازیهایم بود. و معنای خداحافظ، تا فردا بود! لنگه های چوبی درحیاطمان/گرچه کهنه اند و جیر جیر می کنند/. محکمند/خوش به حالشان/که لنگه ی همند. مادر بزرگم می گفت :. از برنامه هات براش حرف بزن.

farzanegan-kd.blogfa.com

انجمن فرزانگان کویر دامغان - اندکی تامل37 (جمله هایی برای اندیشیدن 12 - امام علی(ع) در کلام پیامبر)

http://farzanegan-kd.blogfa.com/post-241.aspx

انجمن فرزانگان کویر دامغان. اندکی تامل37 (جمله هایی برای اندیشیدن 12 - امام علی(ع) در کلام پیامبر). روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله با مردم سخن میگفت، در ضمن سخنانش فرمود:. کیست که سخنش از سخن خداو ند بهتر و درستتر باشد؟ به من دستور داده است که علی را به عنوان پیشوا، امام، خلیفه و وصی خود به شما معرفی کنم. و او را برادر و وزیر خود قرار دهم. علی پس از من باب هدایت و دعوت کننده مردم به سوی خداوند میباشد. علی، پارساترین و برگزیدهترین مومنان است و من اءحسن قولا ممن دعا الی الله وعمل صالحا و قال. اندکی تامل...

farzanegan-kd.blogfa.com

انجمن فرزانگان کویر دامغان - حکایت40-(دم دمی مزاج- اسرار نامه عطار نیشابوری)

http://farzanegan-kd.blogfa.com/post-242.aspx

انجمن فرزانگان کویر دامغان. حکایت40-(دم دمی مزاج- اسرار نامه عطار نیشابوری). بعضی از ما آدم ها ، خیلی وقت ها دم دمی مزاج می شویم! هر لحظه ای از شاخه ای به شاخه دیگری می پریم و هرازگاهی راه خود را عوض می کنیم. و هدف دیگری را بر می گزینیم . آیا با این سبک نگرش می توان به مقصود واقعی رسید؟ و عطار چه زیبا و هنرمندانه در حکایتی این موضوع را به نظم در آورده است . روزی دیوانه ای بر سر کوی ایستاده بود و نظار گر بود که مردم به هر سویی می رفتند . دیوانه چو این دید فریاد بر آورد. يکي ديوانه اي استاد در کوي. اندکی ت...

farzanegan-kd.blogfa.com

انجمن فرزانگان کویر دامغان - اندکی تامل30 (گذشت)

http://farzanegan-kd.blogfa.com/post-182.aspx

انجمن فرزانگان کویر دامغان. یاد من باشد فردا دم صبح. بد نگویم به هوا، آب ، زمین. مهربان باشم، با مردم شهر. و فراموش کنم، هر چه گذشت. خانه ی دل، بتکانم ازغم. و به دستمالی از جنس گذشت ،. بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل. مشت را باز کنم، تا که دستی گردد. و به لبخندی خوش. دست در دست زمان بگذارم. یاد من باشد فردا دم صبح. به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم. و به انگشت نخی خواهم بست. تا فراموش، نگردد فردا. زندگی شیرین است، زندگی باید کرد. گرچه دیر است ولی. کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید. به سلامت ز سفر برگردد.

farzanegan-kd.blogfa.com

انجمن فرزانگان کویر دامغان - بچه های جلوی خاکریز 59(دلتنگی)

http://farzanegan-kd.blogfa.com/post-237.aspx

انجمن فرزانگان کویر دامغان. بچه های جلوی خاکریز 59(دلتنگی). خجالت می کشم ، وقتی خودم را پشت حصاری به نام دین پنهان می کنم. بعد هر کاری دلم میخواهد می کنم! گاهی دروغ می گویم ، تهمت می زنم ، دلی را می شکنم و. خرده هایش را رها می کنم . این ها همه از کوچکی من است . نه گناه دین . هی عهد می کنم ، کاری بکنم خدا خوشش بیاید ، تو خوشت بیاید ،. ولی عهد می شکنم . دل تو را می شکنم ، ببخش مرا. تازه می فهم : دلتنگی ، دلتنگی که می گویند یعنی چه! قدر یک دنیا دلتنگی در گلویم تلنبار شده ، حرف های زیادی دارم . اندکی تامل48(...

farzanegan-kd.blogfa.com

انجمن فرزانگان کویر دامغان - بچه های جلوی خاکریز 40(کوچه های کوفه)

http://farzanegan-kd.blogfa.com/post-176.aspx

انجمن فرزانگان کویر دامغان. بچه های جلوی خاکریز 40(کوچه های کوفه). گاهی گمان نمی کنی ولی می شود. گاهی نمی شود که نمی شود. گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است. گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود. گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست. گاهی تمام شهر گدای تو می شود ". در این ماه خوبی ها دعا هایتان مورد اجابت باد. آن کدام رنج طاقت فرسایی است که چاهها را رازدار ناله های علی (ع) کرده است؟ هیچ دیده ای که نخلها بگریند؟ هر گز غروب هنگام در نخلستانهای کوفه بوده ای؟ یا اشباه الرجال و لارجال.ای نامردان مردم نما. مگرم شیوه چشم تو...

farzanegan-kd.blogfa.com

انجمن فرزانگان کویر دامغان - اندکی تامل29 (بررسی اوضاع اقتصادي )

http://farzanegan-kd.blogfa.com/post-180.aspx

انجمن فرزانگان کویر دامغان. اندکی تامل29 (بررسی اوضاع اقتصادي ). شاه عباس از وزير خود پرسيد: " امسال اوضاع اقتصادي كشور چگونه است؟ الحمدالله به گونه اي است كه تمام پينه دوزان توانستند به زيارت كعبه روند! شاه عباس گفت: نادان! اگر اوضاع مالي مردم خوب بود مي بايست كفاشان به مكه مي رفتند. نه پينهدوزان، چون مردم نمي توانند كفش بخرند ناچار به تعميرش مي پردازند،. بررسي كن و علت آن را پيدا نما تا كار را اصلاح كنيم. نوشته شده در دوشنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۲ساعت 7:0 توسط فرزانگان. در نظر بازی ما بیخبران حیرانند.

farzanegan-kd.blogfa.com

انجمن فرزانگان کویر دامغان - حکایت25-(موعظه)

http://farzanegan-kd.blogfa.com/post-173.aspx

انجمن فرزانگان کویر دامغان. یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته رزی ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمیگشت. در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت : مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ،. پدر روحانی براتون چی موعظه کرد؟ خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت : عزیزم ،. اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم! نوه پوزخند ی زد و بهش گفت :. تو که چیزی یادت نمیاد ،. واسه چی هر هفته همش میری کلیسا؟ مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست . خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت :. مگرم ...