som8.blogfa.com

setayesh1990.blogfa.com

...آبی ترین موج تمنای دل من

http://www.setayesh1990.blogfa.com/8903.aspx

آبی ترین موج تمنای دل من. گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند. بر آن ها که می هراسند بسیار تند. بر آن ها که زانوی غم بغل می گیرند بسیار طولانی. و بر آن ها که به سر خوشی می گذرانند بسیار کوتاه است. اما بر آن ها که عشق می ورزند زمان را آغاز و پایانی نیست. نوشته شده در دوشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 17:43 PM. در اتنظار آمدنت هستیم. پسری که فقط خدا را دارد. گاه نویسی های یک ذهن آشفته. موسسه خیریه نرجس شیراز.

a-restless-mind.blogfa.com

ﺳﻤﺴﺎﺭﯼ ﯾﮏ ﺫﻫﻦ - سندروم خود-مهم بینی

http://a-restless-mind.blogfa.com/post/6

یکی از اساتید پیشکسوت(! با کلی عنوان و یال و کوپال،داره تو راهرو راه می ره و منم پشت سرش. از کنار پسری رد می شه که گوشی به گوش ایستاده . وقتی من می رسم به پسره، یه دفعه صداش تو راهرو می پیچه: استاااد. که استاد مذکور طی یک واکنش طبیعی یه دفعه بر میگرده و پشت سرشو نگاه میکنه که پسره ادامه می ده الو .الو . سلام استاد. خسته نباشید! استاد ناکام مانده دوباره بر می گرده و به راهش ادامه می ده و من می مونم و لب های کش آمده از لبخندی که نتونستم قایمش کنم. نمای دوم:(کلاس همان استاد، جلسات قبل از عید). حالا به مقدار...

setayesh1990.blogfa.com

...آبی ترین موج تمنای دل من - جملات زیبا...

http://www.setayesh1990.blogfa.com/post-3.aspx

آبی ترین موج تمنای دل من. گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند. بر آن ها که می هراسند بسیار تند. بر آن ها که زانوی غم بغل می گیرند بسیار طولانی. و بر آن ها که به سر خوشی می گذرانند بسیار کوتاه است. اما بر آن ها که عشق می ورزند زمان را آغاز و پایانی نیست. نوشته شده در دوشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 17:43 PM. در اتنظار آمدنت هستیم. پسری که فقط خدا را دارد. گاه نویسی های یک ذهن آشفته. موسسه خیریه نرجس شیراز.

safir-e-sobh.blogfa.com

سفير صبح

http://www.safir-e-sobh.blogfa.com/1392/06

وقتی با همه وجود سعی می کنی دنیات انقدر بزرگ و فراخ بشه که برای همه مخلوقات خدا توش جایی داشته باشی و لیاقت پیدا کنی با محبت ببینیشون، تازه مصائب مسیح شروع میشه! اگه اون موقع چهار تا رو به زور جا می دادی، حالا دیگه عمرا کسی جا شه! مشکل اینجاست که هر کی قراره بیاد باید سایزش به سایز فراخی و محبت بخوره! و فقط یه نفره که این ویژگی رو داره. فقط هم این نیست مشکل از اونجایی شروع میشه که اون یه نفر خودش اوج محبته به کائنات! خلاصه ش این که تنهایی نمیاد. محبتش اقتضا نمی کنه که تنهایی بیاد. چی می تونم بگم؟ دانشمند...

rain1991.blogfa.com

یا علی ...

http://www.rain1991.blogfa.com/8902.aspx

همیشه رو به آسمون ترانه هستی بخون. وقتهایی که دلت می گیره می خوای زیر لب، یه چیزی زمزمه کنی، یه لحظه بشین به خودت فکر کن، به خودت که روحت گره خورده با یه همراه همیشگی، کافیه اسمش رو صدا بزنی. خدا را به تضرع و زاری و به صدای آهسته بخوانید که خدا هرگز ستمکاران را دوست ندارد. ( اعراف/ 55 ). مبادا ازش غافل بشی و حس غربت و تنهایی به وجودت چنگ بندازه. مبادا فراموشش کنی و فکر کنی فراموشت کرده. نه، اون همیشه به یادته اگه تو به یادش باشی. نوشته شده در پنجشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 13:41 توسط زهرا هاشمی. اما افسوس...

rain1991.blogfa.com

یا علی ... - استمداد حضرت سلیمان از اهل بیت

http://www.rain1991.blogfa.com/post-5.aspx

استمداد حضرت سلیمان از اهل بیت. استمداد حضرت سلیمان از اهل بیت. یا احمد مقذا:ای احمد! امو سلیمان صوه عئخب زالهلاد اقتا:این سلیمان اکنون به این پنج بزرگوار استغاثه می کند. بذت الله کم ایلی:وعلی قدرة الله است. برگرفته از کتاب علی و پیامبران،نشر بعثت،چاپ دهم،صفحه 21،ترجمه سید محمد مختاری و مراجعه شود به مجله الاسلام-دهلی فوریه 1927میلادی و مسلم کرانیکال لندن-30 ص 249دسامبر1926وکتاب داستان های عجیب اسلام-چاپ لندن-به زبان لاتین. نوشته شده در دوشنبه سی ام فروردین ۱۳۸۹ساعت 14:40 توسط زهرا هاشمی.

rain1991.blogfa.com

یا علی ... - داستان واقعی(چه کسی را باور کنم؟)

http://www.rain1991.blogfa.com/post-7.aspx

داستان واقعی(چه کسی را باور کنم؟ دکترها به من گفتند که دیگر هیچگاه راه نمی روم، اما مادرم گفت که من راه می روم و من حرف مادرم را باور کردم. بگذارید داستان دختر کوچکی را برایتان بگویم که در یک کلبه محقر دور از شهر در یک خانواده فقیر به دنیا آمده بود. زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده بود و او نوزاد زودرس، ضعیف و شکننده ای بود. همه شک داشتند که زنده بماند. وقتی 4 ساله شد بیماری ذات الریه و مخملک را با هم گرفت. ترکیب خطرناکی که پای چپ او را فلج کرد. اما او مادری داشت که او را دلگرم می کرد.

rain1991.blogfa.com

یا علی ...

http://www.rain1991.blogfa.com/8901.aspx

داستان واقعی(چه کسی را باور کنم؟ دکترها به من گفتند که دیگر هیچگاه راه نمی روم، اما مادرم گفت که من راه می روم و من حرف مادرم را باور کردم. بگذارید داستان دختر کوچکی را برایتان بگویم که در یک کلبه محقر دور از شهر در یک خانواده فقیر به دنیا آمده بود. زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده بود و او نوزاد زودرس، ضعیف و شکننده ای بود. همه شک داشتند که زنده بماند. نوشته شده در دوشنبه سی ام فروردین ۱۳۸۹ساعت 14:50 توسط زهرا هاشمی. خاطره تاریخی از مل ت گرایی دکتر مصدق. صندلی نماینده انگلستان نشست. ما چرا ما شدیم؟

a-restless-mind.blogfa.com

ﺳﻤﺴﺎﺭﯼ ﯾﮏ ﺫﻫﻦ

http://www.a-restless-mind.blogfa.com/1392/08

آن شب که گوشم را بدجور پیچاندی و اشکم که سرازیر شد، در گوشم زمزمه کردی منطقت را بگذار در کوزه، خواستنم را تحقیر نکن، با طعم شور اشک دانستم بودنت چقدر برایم خواستنی است. رباعیات خیام" را که پیش رویم گذاشتی با آن نگارگری های خیال انگیز و رباعی های دل انگیز و صفحه اول "لیلی و مجنون" مزی ن به آن شعر خاطرات کودکی ، فهمیدم خواستنت را با هیچ چیز این دنیا عوض نمی کنم. توبه من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم. باغبان از پی من تند دوید. سیب را دست تو دید. غضب آلود به من کرد نگاه.