holydef.blogfa.com

khaterate-shahid.blogfa.com

خاطرات شهدای دفاع مقدس - خاطرات شهید همت

http://www.khaterate-shahid.blogfa.com/tag/خاطرات-شهید-همت

خاطرات شهدای دفاع مقدس. چند خاطره از شهید ابراهیم همت. 1)به سنگر تكيه زده بودم و به خاكها پا ميكشيدم. حاجي اجازه نداده بود بروم عمليات. مرا باش با ذوق و شوق روي لباسم شعار نوشته بودم. فكر كرده بودم رفتني هستم.داشت رد ميشد. سلام و احوالپرسي كرد. پا پي شد كه چرا ناراحتم. با آن قيافهي عبوس من و اوضاع و احوال، فهميده بود موضوع چيه. صداش آرام شد و با بغض گفت چيه؟ ناراحتي كه چرا نرفتي عمليات؟ همه رفتند، تو هم برو. تو هم برو مثل بقيه. بقيه هم رفتند و برنگشتند. و راهش را گرفت و رفت. برچسب ها: خاطرات شهیدان.

khaterate-shahid.blogfa.com

خاطرات شهدای دفاع مقدس - خاطرات شهید محمد جهان آرا

http://www.khaterate-shahid.blogfa.com/post/3

خاطرات شهدای دفاع مقدس. خاطرات شهید محمد جهان آرا. 1)اولين بار بود سپاه مى آمدم. ديدم خيلى از بچه هايى كه مى شناسم، آنجا هستند. بيشترشان رفيق هاى سيد على، داداشم بودند. غلام من را ديد. پرسيد تو اومده اى اينجا چى كار؟ از اين كه توى جمع به اين شلوغى، يكى من را تحويل گرفت، خيلى ذوق كردم. گفتم اومدم ببينم چه خبره؟ چه كارى از دست ما بر مى آد؟ صحبت مى كرديم كه يكى از ساختمان آمد بيرون. غلام دست او را گرفت. كشيد طرف من كه معرفيش بكند. گفت اين مثل برادرت، سيد عليه. به نقل از همسر شهید). همکارانش معتقدند او فرمان...

khaterate-shahid.blogfa.com

خاطرات شهدای دفاع مقدس - خاطره شهيد صياد شيرازي از عمليات مرصاد

http://www.khaterate-shahid.blogfa.com/post/4

خاطرات شهدای دفاع مقدس. خاطره شهيد صياد شيرازي از عمليات مرصاد. خبر سقوط اسلام آباد غرب در تهران مردان شوراي عالي دفاع را سردرگم كرده بود. آنان هنوز گمان مي كردند با ارتش عراق طرفند و لذا آغاز اين حمله با دانسته هاي آنان از توانايي ارتش عراق نمي خواند. همان شب، شهيد صياد شيرازي، مرد روزهاي سرنوشت ساز عازم منطقه شد. به گزارش ايسنا، متن زير قسمتي از خاطرات اين امير سرافراز سپاه اسلام شهيد علي صياد شيرازي در مورد عمليات مرصاد است:. جاده به زودي انباشته از ادوات سوخته شد. عمليات كه تمام شد در جاده كرمانشاه -...

khaterate-shahid.blogfa.com

خاطرات شهدای دفاع مقدس - خاطرات شهیدان

http://www.khaterate-shahid.blogfa.com/tag/خاطرات-شهیدان

خاطرات شهدای دفاع مقدس. چند خاطره از شهید ابراهیم همت. 1)به سنگر تكيه زده بودم و به خاكها پا ميكشيدم. حاجي اجازه نداده بود بروم عمليات. مرا باش با ذوق و شوق روي لباسم شعار نوشته بودم. فكر كرده بودم رفتني هستم.داشت رد ميشد. سلام و احوالپرسي كرد. پا پي شد كه چرا ناراحتم. با آن قيافهي عبوس من و اوضاع و احوال، فهميده بود موضوع چيه. صداش آرام شد و با بغض گفت چيه؟ ناراحتي كه چرا نرفتي عمليات؟ همه رفتند، تو هم برو. تو هم برو مثل بقيه. بقيه هم رفتند و برنگشتند. و راهش را گرفت و رفت. برچسب ها: خاطرات شهیدان.

khaterate-shahid.blogfa.com

خاطرات شهدای دفاع مقدس

http://www.khaterate-shahid.blogfa.com/1392/09

خاطرات شهدای دفاع مقدس. خاطره از شهید حاج حسین خرازی به روایت پدر. رفتیم بیمارستان، دو روز پیشش ماندیم. دیدم محسن رضایی آمد و فرمانده های ارتش وسپاه آمدند و کی و کی.امام جمعه ی اصفهان هم هرچند روز یک بار سر می زد بهش. بعد هم با هلی کوپتر از یزد آوردندش اصفهان. هرکس می فهمید من پدرش هستم، دست می انداخت گردنمو ماچ و بوسه و التماس دعا. من هم می گفتم چه می دونم والا! تا دوسال پیش که بسیجی بود.انگار حالا ها فرمانده لشکر شده. یک نگه می کرد به من، یک نگاه به دستش، می خندید. می پرسم درد داری؟ خاطرات شهید همت (1).

khaterate-shahid.blogfa.com

خاطرات شهدای دفاع مقدس - خاطرات شهید صیاد شیرازی

http://www.khaterate-shahid.blogfa.com/tag/خاطرات-شهید-صیاد-شیرازی

خاطرات شهدای دفاع مقدس. خاطره شهيد صياد شيرازي از عمليات مرصاد. خبر سقوط اسلام آباد غرب در تهران مردان شوراي عالي دفاع را سردرگم كرده بود. آنان هنوز گمان مي كردند با ارتش عراق طرفند و لذا آغاز اين حمله با دانسته هاي آنان از توانايي ارتش عراق نمي خواند. همان شب، شهيد صياد شيرازي، مرد روزهاي سرنوشت ساز عازم منطقه شد. به گزارش ايسنا، متن زير قسمتي از خاطرات اين امير سرافراز سپاه اسلام شهيد علي صياد شيرازي در مورد عمليات مرصاد است:. لطفابرای خواندن ادامه خاطره به ادامه مطلب بروید. Design By Ashoora.ir.

khaterate-shahid.blogfa.com

خاطرات شهدای دفاع مقدس - دفاع مقدس

http://www.khaterate-shahid.blogfa.com/tag/دفاع-مقدس

خاطرات شهدای دفاع مقدس. كودك بزرگ ، طاهره كاوه. گفتم: اصلا چرا بايد اين قدر خودمون رو زجر بديم و پسته بشكنيم، پاشيم بريم بخوابيم. با وجود اين كه او هم مثل من تا نيمه شب كار مي كرد و خسته بود، گفت: نه، اول اينا رو تموم مي كنيم بعد مي ريم مي خوابيم هر چي باشه ما هم بايد اندازه خودمون به بابا كمك کنیم. يادم هست محمود مدام يادآوري مي كرد: نكنه از اين پسته ها بخوري! لطفا برای خواندن ادامه خاطره به ادامه مطلب بروید. نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۲ساعت23:36توسط Bahrami. برچسب ها: خاطرات شهید کاوه.

khaterate-shahid.blogfa.com

خاطرات شهدای دفاع مقدس - چند خاطره از شهید ابراهیم همت

http://www.khaterate-shahid.blogfa.com/post/2

خاطرات شهدای دفاع مقدس. چند خاطره از شهید ابراهیم همت. 1)به سنگر تكيه زده بودم و به خاكها پا ميكشيدم. حاجي اجازه نداده بود بروم عمليات. مرا باش با ذوق و شوق روي لباسم شعار نوشته بودم. فكر كرده بودم رفتني هستم.داشت رد ميشد. سلام و احوالپرسي كرد. پا پي شد كه چرا ناراحتم. با آن قيافهي عبوس من و اوضاع و احوال، فهميده بود موضوع چيه. صداش آرام شد و با بغض گفت چيه؟ ناراحتي كه چرا نرفتي عمليات؟ همه رفتند، تو هم برو. تو هم برو مثل بقيه. بقيه هم رفتند و برنگشتند. و راهش را گرفت و رفت. از دست كريمي، زير لب غرولند م...

khaterate-shahid.blogfa.com

خاطرات شهدای دفاع مقدس - خاطرات شهیدجهان آرا

http://www.khaterate-shahid.blogfa.com/tag/خاطرات-شهیدجهان-آرا

خاطرات شهدای دفاع مقدس. خاطرات شهید محمد جهان آرا. 1)اولين بار بود سپاه مى آمدم. ديدم خيلى از بچه هايى كه مى شناسم، آنجا هستند. بيشترشان رفيق هاى سيد على، داداشم بودند. غلام من را ديد. پرسيد تو اومده اى اينجا چى كار؟ از اين كه توى جمع به اين شلوغى، يكى من را تحويل گرفت، خيلى ذوق كردم. گفتم اومدم ببينم چه خبره؟ چه كارى از دست ما بر مى آد؟ صحبت مى كرديم كه يكى از ساختمان آمد بيرون. غلام دست او را گرفت. كشيد طرف من كه معرفيش بكند. گفت اين مثل برادرت، سيد عليه. لطفابرای خواندن ادامه خاطره به ادامه مطلب بروید.